دوباره با اسم «بهروز وثوقی» کاسبی می‌کنید؟

گروه فرهنگی: با هر‌بار انتخابات ریاست جمهوری در کشور ما، یکی از خواسته‌های مردم از رئیس جمهور منتخب تسهیل شدن شرایط بازگشت هنرمندان ساکن در غربت به ایران بوده و طی یک دهه اخیر این موضوع بیش از هر زمان دیگری رنگ و بوی تحقق به خود گرفته است. پس از بازگشت حبیب محبیان، خواننده […]

گروه فرهنگی: با هر‌بار انتخابات ریاست جمهوری در کشور ما، یکی از خواسته‌های مردم از رئیس جمهور منتخب تسهیل شدن شرایط بازگشت هنرمندان ساکن در غربت به ایران بوده و طی یک دهه اخیر این موضوع بیش از هر زمان دیگری رنگ و بوی تحقق به خود گرفته است. پس از بازگشت حبیب محبیان، خواننده به دلیل عمل قلب فرزندش در ایران و نامه‌نگاری به رئیس جمهور وقت، بسیاری امیدوار بودند که این راه برای هنرمندان پیش از انقلاب باز شود، و حتی در همان زمان نیز «نصرا… معین نجف‌آبادی» خواننده سرشناس کشور معروف به «معین» و بیژن مرتضوی برای چند روز به ایران آمدند و معین یکی از کلیپ‌هایش را در شمال فیلمبرداری کرد،اما کسب و کار و زندگی در کشور‌های اروپایی، فشار‌های سیاسی به آن‌ها و عدم فعالیت‌شان با شرایطی که پیش از انقلاب داشتند باعث شد که به غیر از حبیب، بقیه هنرمندان خیلی زود به کشور‌هایی که سال‌ها در آن زندگی کرده‌اند، باز گردند.

اما نام «بهروز وثوقی» همیشه برای ایرانیان فراتر از یک هنرمند بوده و به اشکال مختلف، هنرمندان داخل و مردم خواهان بازگشت او به ایران هستند. زمانی این موضوع بیشتر مورد توجه قرار گرفت که بازیگر قیصر، در اواخر سال گذشته گفت‌وگویی با مجله چلچراغ انجام داد و در آنجا گفت که: «آرزویم این است که قبل از اینکه عمرم تمام شود، حالا نمی‌دانم چقدر دیگر مانده، ولی این باقیمانده را در مملکتم باشم و مردم را لمس کنم و ببینم‌شان و با آن‌ها صحبت کنم.»

و چند روز بعد نامه‌ای از مصطفی فقیهی، صاحب‌امتیاز وبسایت انتخاب خطاب به متولیان سیاست و فرهنگ کشور منتشر شد که مضمون کلی آن «بهروز وثوقی برای بازگشت به ایران بود» این موضوع همچنان ادامه داشت و هنرمندان داخلی نیز در شبکه‌های اجتماعی از این «دعوت» یاد می‌کردند تا اینکه سید ابراهیم رئیسی در یکی از مناظره‌های انتخاباتی‌اش از دعوت و بازگشت ایرانیان خارج از کشور و اطمینان دادن به آن‌ها برای سرمایه‌گذاری در وطن خبر داد و این گفته بسیار مودر توجه قرار گرفت، از همان زمان این صحبت‌های رئیس جمهور منتخب برای مردم یک معنی داشت و آن «بازگشت بهروز وثوقی» به ایران بود.

حالا این اتفاق بیشتر از هر زمان دیگری با توجه به گفته‌های رئیس مرکز خدمات مشاوره ایرانیان خارج از کشور در شرف رخ دادن است و راه بسته ۴۲ ساله برای بهروز وثوقی که ۸۴ سال سن دارد، می‌تواند باز شود. در جایی که سید مجید حلاج‌زاده، رئیس مرکز خدمات مشاوره ایرانیان خارج از کشور گفت: «با هماهنگی‌های انجام شده با مسئولان کشور همه هنرمندان، خوانندگان و ورزشکاران خارج از کشور از جمله بهروز وثوقی برای آمدن و ماندن در ایران هیچ مانعی ندارند و بستر بازگشت آن‌ها مهیا شده است.» در این میان بسیاری از کارشناسان معتقد بودند که بازگشت سرمایه‌های فکری و متخصصان و شهروندان عادی به کشور نیاز به کاهش سختگیری‌ها و سوء‌تفاهم‌ها دارد.

پیش از این کم نبوده‌اند مسئولان کشور که وعده باز شدن در‌ها را داده‌اند و حتی با خواهش و دعوت از ایرانیان مهاجر، خواستار بازگشت آن‌ها شده‌اند. اما در عمل آنچه مانع از تسریع یا توقف این روند شده، برخورد‌های گزینشی، تهدید‌ها و سوء‌رفتار با کسانی بوده که تمایل به بازگشت داشته‌اند. پس از ۴۰ سال کسی هنوز نمی‌داند که بسیاری از هنرمندان برای چه از ایران رفته‌اند و مردم از رئیس جمهور منتخب تقاضا دارند که بسیاری از آن‌ها که جلای وطن کرده‌اند اکثریت‌شان نه با طیب خاطر که از سر ناچاری، به ایران باز گردند. قریب به اتفاق‌شان سال‌های غربت را با درد و مصیبت تحمل کرده‌اند. آن‌ها جز عده‌ای قلیل، بقیه به دنبال یک زندگی آرام و ساده مقیم غربت شده‌اند.

جای خالی بهروز در میان «برزخی‌ها»
اما با پیروز انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷، چند ماه قبل‌تر و بعد، هنرمندان سینما و موسیقی یکی پس از دیگری از ایران رفتند و همین امر باعث شد که بهروز وثوقی نیز از ایران برود. آن‌هایی که ماندند، مانند فردین، ایرج قادری، سعید راد و … به زندان رفتند. وقتی دولت موقت در آبان ۱۳۵۸ کنار رفت، معلوم شد عده‌ای از جوانان تحصیلکرده مثل فردی که سال‌ها بعد نخست وزیر ایران شد و نقاش و معمار نیز بود، به‌نوعی معتقد به هنر متعهد بودند و در طرف مقابل بسیاری سینمای ایران، فیلم‌فارسی و در مجموع سینما را مبتذل می‌دانستند.

در این بین دو جریان به راه افتاد که یکی میل به سینمای مدرن داشت و جریان دوم که قدرتمندتر بود فیلم فارسی و سینما را منع می‌کرد. در این شرایط عبدالمجید معادیخواه و از دوستان سید احمد خمینی، وزیر فرهنگ و ارشاد شد و تصمیم گرفت هنرمندان سینمای قبل از انقلاب را به سرکار بازگرداند، اما این‌بار با سینمای متعهد و در روز‌هایی که ایران وارد فضای جنگ تحمیلی بود. در آن زمان ایرج قادری و دیگر بزرگان صنعت سینما در زندان بودند و با اصرار‌های معادیخواه، ایرج قادری با این شرط که در سینما فیلم بسازد و باید در فیلم او هنرمندان مشهور سینما همچون فردین، ناصر ملک مطیعی، سعیدراد و… بازی کنند، آزاد شد.

این بهترین خبر برای هنرمندان بود، همینطور هم شد و سعید مطلبی با اقتباسی از فیلم هالیوودی یازده مرد خبیث، فیلمنامه برزخی‌ها را با موضوع جنگ ایران و عراق نوشت که در آن فیلم (سال ۱۳۶۱) به کارگردانی ایرج قادری ساخته شد، سعید راد، فردین، ناصر ملک مطیعی و… بازی می‌کردند. با اکران این فیلم تهران منفجر شد و بلیت‌های سینما به بازار سیاه رفت. اما بعد‌ها معادیخواه از وزارت ارشاد برکنار شد و بازیگران سینمای ایران خانه نشین شدند. بدون شک اگر آن زمان بهروز وثوقی نیز در ایران بود می‌توانست در آن فیلم بازی کند، هر چند که باید سینما را برای همیشه تا دهه‌ها بعد از یاد می‌برد.

روزگار موسپیدان سینما: «فرمون»
با توجه به این گفته‌ها و در چند روز اخیر بخش پایانی فیلم قیصر، بسیار مورد توجه قرار گرفته و مردم دائم از همدیگر می‌پرسند چه زمانی قیصر باز خواهد گشت. شاید به این بهانه بد نیست که به دیدار سال‌های گذشته‌مان با زنده یاد ناصر ملک مطیعی، بازیگری که در بسیاری از فیلم‌ها همچون طوقی و قیصر، همبازی بهروز وثوقی بود اشاره‌ای داشته باشیم، در آن زمان این متن را نوشتم: «همیشه با خودم اندیشیده بودیم که بازیگرانی به بزرگی «فرمون» و «قیصر» سینمای کیمیایی، بعد‌ها که از پرده‌های سینما به زندگی عادی برگشتند و از گیجی این نقل مکان جان سالم به در بردند، برای نوستالژی‌های خود چه تدبیری اندیشیدند؟ «فرمون خان» فیلم قیصر را در شرایطی ملاقات کردیم که داشت یادداشتی به مناسبت سالروز تولد «قیصر» سینمای کیمیایی می‌نوشت و مثل کسی که بعد از ۴۳ سال هنوز از خواب سینما بلند نشده، یادداشت را خطاب به قیصر (بهروز وثوقی) نوشته و زیرش را با اسم برادرت فرمان امضا کرده بود.

این هنرمندان از پرده‌های سینما بیرون آمده بودند، اما از خلسه آن نه و در روزگاری که گسترش مدرنیسم، بی‌رحمی واقعیت زندگی را بیش از پیش نشان می‌دهد، چه بسا این بهترین داروی خواب نسل آقای بزن بهادر سینمای پیش از انقلاب است. از محل کار آقای بازیگر به خیابان نگاه می‌کنی. نزدیک بهار است و درخت‌ها شکوفه داده‌اند و مو‌های میزبان مهربانت یک دست سفید است. خودت را آقای کلاه مخملی می‌گذاری و می‌روی آیینه و دستی به مو‌های سفید سرت می‌کشی و زمزمه می‌کنی: «سپید شد چو درخت شکوفه دار سر»