آزار شیطانی دخترجوان توسط ۳پسر شیطان صفت

گروه حوادث: مصرف مشروبات الکلی روزگارم را سیاه کرد و در واقع حال خودم را نمی فهمیدم و رفتارهایم دست خودم نبود؛ چرا که اگر عاقلانه می اندیشیدم به خواست هوس آلود دوستم توجهی نمی کردم و این رفتارهای تبهکارانه را با ربودن آن دختر انجام نمی دادم …   جوان ۲۵ ساله ای که […]

گروه حوادث: مصرف مشروبات الکلی روزگارم را سیاه کرد و در واقع حال خودم را نمی فهمیدم و رفتارهایم دست خودم نبود؛ چرا که اگر عاقلانه می اندیشیدم به خواست هوس آلود دوستم توجهی نمی کردم و این رفتارهای تبهکارانه را با ربودن آن دختر انجام نمی دادم …

 

جوان ۲۵ ساله ای که یکی از همدستانش با تیراندازی پلیس در بیمارستان بستری شده و خود نیز به همراه یکی دیگر از دوستانش پشت میله های بازداشتگاه کلانتری معراج مشهد قرار گرفته است،درباره سرگذشت سیاه خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: پدرم کارگر روزمزد ساختمانی است و با زحمت و تلاش شبانه روزی مخارج زندگی ما را تامین می کرد. من هم که تک پسر خانواده بودم اطرافیانم بیشتر از خواهرانم به من توجه می کردند،ولی به دلیل مشکلات مالی تا کلاس سوم راهنمایی بیشتر درس نخواندم و ترک تحصیل کردم؛ چرا که دوست داشتم زودتر وارد بازار کار شوم و برای خودم درآمدی داشته باشم. آن زمان یکی از دوستانم که زودتر از من درس و مدرسه را رها کرده بود به شغل کاشی کاری مشغول بود به همین دلیل من هم در کنار او شاگرد کاشی کاری شدم.

در این شرایط بود که به مصرف مشروبات الکلی روی آوردم و قدم در مسیر بیراهه زندگی گذاشتم. در آن روزها با دوستانم به بهانه هایی مانند خستگی دور هم می نشستیم و بساط مشروبات الکلی را پهن می کردیم. حالا دیگر خلافکاری هایم شروع شده بود، اما خودم نمی فهمیدم که در مسیر اشتباه قدم برمی دارم. خلاصه یک روز که از سرکار به منزل بازمی گشتم دو جوان را در مسیر مدرسه دخترانه دیدم که مزاحم یک دختر نوجوان شده بودند من هم برای خودنمایی و احساس غرور، به کمک آن دختر رفتم و او را تا نزدیکی منزلشان همراهی کردم. سپس شماره تلفنم را به او دادم که اگر فرد دیگری برایش مزاحمت ایجاد کرد با من تماس بگیرد. این ماجرا موجب آشنایی و ارتباط خیابانی من و «سپیده» شد.

بعد از مدتی به خدمت سربازی رفتم، اما در همان اولین روزهای دوره آموزشی از پادگان فرار کردم و دیگر به خدمت سربازی نرفتم در این هنگام مصرف سیگار را هم به خلافکاری هایم افزودم و به مشهد بازگشتم. ارتباط من و «سپیده» در حالی حدود چهار سال طول کشید که من قصد داشتم با او ازدواج کنم، ولی مادرم به شدت مخالف این ازدواج بود به طوری که مرا تهدید کرد بین او و سپیده یکی را انتخاب کنم! من هم به ناچار دور آن دختر را خط کشیدم تا این که در ۲۰ سالگی با دختری ازدواج کردم که شناختی از او نداشتم و با تایید یکی از آشنایان پای سفره عقد نشستم! اما هنوز یک سال بیشتر از آغاز زندگی مشترکمان نگذشته بود که احساس کردم همسرم فقط در فضاهای مجازی زندگی می کند و دوستانی در گروه های مختلف شبکه های اجتماعی دارد. این سوء ظن ها به جایی رسید که یک روز او را به شدت کتک زدم و «شبنم» هم با قهر منزل را ترک کرد و به خانه پدرش رفت. در نهایت نیز تقاضای طلاق داد. در کشاکش این اختلافات خانوادگی و به دلیل تالمات روحی و روانی که داشتم نزد   یکی از دوستانم رفتم که تعمیرگاه خودرو دارد. سپس به اتفاق هم به منزل مجردی یکی دیگر از دوستان مشترکمان رفتیم و بساط مشروب خوری را پهن کردیم.

 

بعد از آن در حالی که من به توصیه آن ها یک قرص هم خورده بودم و حال طبیعی نداشتم هر سه نفر سوار خودروی دوستم شدیم تا دوری بزنیم. در این هنگام ناگهان یکی از دوستانم دختری را به طور اتفاقی در خیابان دید که در گذشته با او ارتباط داشت. او در حالی که دختر مذکور را نشانم می داد به من گفت: می توانی او را سوار کنی؟! من هم بدون تامل از خودرو پیاده شدم و به زور و تهدید آن دختر جوان را درون خودرو انداختم و در تاریکی شب به طرف یکی از روستاهای حاشیه بزرگراه آسیایی حرکت کردیم. سپس دوستم خودرو را در گوشه ای خلوت پارک کرد. در این شرایط که «هوس» چشمانمان را کور کرده بود و حال طبیعی هم نداشتیم تصمیم گرفتیم به آن دختر تعرض کنیم، ولی از آزار و اذیت های او چیزی به خاطر ندارم فقط می دانم که وقتی او را در تاریکی شب به محل سکونتش رساندیم من او را تهدید کردم که اگر چیزی از این ماجرا به کسی بگوید روزگارش را سیاه می کنم! بعد از آن هم نمی دانستم که آن دختر ماجرا را به پلیس گزارش داده است و … اما ای کاش …

بازجویی های تخصصی از «تبهکاران هوسران» با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد«امیررضا فعال» (رئیس کلانتری معراج) در حالی توسط افسران زبده دایره اطلاعات کلانتری ادامه دارد که یکی از همدستان آن ها هنگام فرار از چنگ قانون مجروح شده است و در مرکز درمانی تحت مداوا قرار دارد.