تاجیک: هم‌چون «ابله» داستایوسکی نمی‌توانند بفهمند

گروه سیاسی: محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه و رئیس مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری در دولت سیدمحمد خاتمی در یادداشتی در خصوص رویکردهای اصلاح‌طلبان نوشت: یک «باید چیز جدیدی خلق کنیم. ما نمی‌توانیم راه رفته را تکرار کنیم، بلکه باید از نو راه دیگری بسازیم.» (آلن بدیو) بدیو معتقد است که دشوارترین مسئله‌ی زمان ما، مسئله‌ی «داستانی […]

گروه سیاسی: محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه و رئیس مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری در دولت سیدمحمد خاتمی در یادداشتی در خصوص رویکردهای اصلاح‌طلبان نوشت:

یک
«باید چیز جدیدی خلق کنیم. ما نمی‌توانیم راه رفته را تکرار کنیم، بلکه باید از نو راه دیگری بسازیم.» (آلن بدیو)
بدیو معتقد است که دشوارترین مسئله‌ی زمان ما، مسئله‌ی «داستانی جدید» است. آفرینش داستانی بزرگ و جدید برای باورداشتی بزرگ و سیاستی بزرگ، و در این راه «باید داستان را از ایدئولوژی متمایز کنیم، زیرا ایدئولوژی به‌طور کلی در مقابل علم، حقیقت یا واقعیت است.» و باید امیدوار بود «که یافتن امکان داستان جدیدمان ممکن خواهد شد».
بدیو در جای دیگر می‌نویسد: باید اشکال نمادین جدیدی برای کنش‌های جمعی‌مان خلق کنیم، و کنش‌گران جمعی را ملزم به دفاع و حمایت از حقایق جدید در بستر تایید مکان‌مندی‌شان بکنیم… باید «خورشیدی جدید» برای دوره‌ی خود بسازیم. در چنین شرایطی، با بهره‌ای آزادانه از بدیو، هر اردوگاهی که بخواهد مسیری جدید تدوین کند باید منطقی و روشن‌بین باشد. باید همه‌چیز را از نو آغاز کند. حتی اصول موضوعه‌ی داستان بزرگ قبلی خود را از نو وارسی کند، یا به بیان دیگر، بی‌محابا وارد ناحیه‌ی نص این داستان بزرگ شود و با دیده‌ی تردید و نقد به آن‌چه در این داستان «واضح و وثیق» می‌نماید، بنگرد.
اما زمانی که نیازمند یک داستان بزرگ هستیم باید هش داشته باشیم که اسیر یک رویا و ایدئولوژی دیگر نشویم، و هوشیار باشیم که داستان بزرگ ما، خود تبدیل به قانون و نظمِ حافظ قدرت دیگر، و یا نظم نمادین یک دیگری بزرگِ دیگر، نشود. باید آگاهانه بپذیریم که بزرگی این داستان تنها در گرو گشودگی آن به روی تغییر و خلاقیت و کثرت است. به دیگر سخن، باید بپذیریم که برای ایجاد یک وضعیت جدید، یک امکان جدید، باید چیزی نظیر خلاقیت جدید زمان و خلاقیت جدید وضعیت داشته باشیم، چیزی که واقعا یک گشایش باشد اما قبل از آفرینش این داستان بزرگ و خلق اشکال نمادین جدید کنش، باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا امکان‌هایی در دسترسی هستند که به اتکای آن‌ها بتوان داستان و کنش جدیدی را در تفاوت و تخالف و تقابل و تعارض داستان‌های قدیم و کنش‌های بهنجار تعریف/تثبیت‌شده – که جزئی از سوبژکتیویته‌ی فردی و جمعی و کردار آنان شده‌اند –  آفرید؟ ظاهرا بدیو قبل از طرح این پرسش پاسخی برای آن یافته است: خلاقیت. خلاقیت همان اکسیری است که ناممکن را ممکن تواند کرد، بر ابدان مرده روحی جدید تواند دمید، جریان‌های بی‌جریان و سترون و کرخت و اخته‌ را تواند ققنوس‌وار از خاکستر خویش برخیزاند، قدیم را جدید تواند کرد، و بیان مارکس، هر آ‌ن‌چه منجمد است را توانددود کرده و به هوا بفرستد.

دو
آن مشکل که جریان اصلاح‌طلبی را به یک «ایما» و «خاطره» و «داستان قدیمی» تبدیل نموده است، فقدان خلاقیت یا استعداد آفرینش‌گری است. اصلاح‌طلبان دیری‌ست که سیاست را خلق ممکن از ناممکن (دریدا)، خط گریز (دلوز)، تصمیم و تدبیر در شرایط فقدان تصمیم و تدبیر (دریدا)، میلی جمعی به خلق جهان جدید و داستانی جدید (بدیو)، نخواهندگی قدرت و خواهندگی برابری (رانسیر)، نمی‌دانند و نمی‌فهمند و دل در گرو سیاستی دارند که به تعبیر بدیو، با قدرت و ثروت گره خورده، و به‌تبع آن، جریان اصلاح‌طلبی نیز، دیری‌است که امکان و استعداد خلق سوژه‌بودگی خود در تجربه‌ی خلق ممکن از درون ناممکن، و خلقِ سوبژکتیویته‌ی نوین و متفاوت از درون این «ممکن» – و وفاداری به آن ممکن – را از دست داده است، و در پستوهای تنگ و تاریک نوعی عقل ابزاری سیاسی – که به‌مثابه یک طرحِ از-پیش-تعیین‌شده، با احکام و اصول متعالی و استعلایی، عمل می‌کند – گرفتار آمده است. اصلاح‌طلبان امروز، هم‌چون «ابله» داستایوسکی، پرنس میشکین، – البته با تفاوت‌ها و تمایزهایی – نمی‌توانند بفهمند دیگران درباره‌ی سیاست و کنش و کنش‌گری (یا سوژگی) سیاسی چه تعریف‌ها و تصویرها و ترسیم‌های متفاوتی دارند» و یا جاهلانه و ساده‌لوحانه، آن‌چه را «متفاوت» با فهم و دانش قلیل خود می‌یابند، یا انکار می‌کنند و یا غیرعقلایی، غیرواقعی، غیرعلمی و غیرتجربی فرض می‌کنند، اگرچه هیچ‌گاه نیز نمی‌توانند هم‌چون «بارتلبی» هرمان میلر، ظاهر شوند و تصمیم بگیرند‌ در مقابل آن‌چه دیگران ساخته‌اند، «اراده‌ی نیستی» یا «اراده‌ی معطوف به نقد» خود را عرضه کنند تا ممکنِ خود را خود فراهم سازند، و تفاوتِ خود را به‌نمایش بگذارند و «جدید» خود را بیافرینند. بی‌تردید، ادامه‌ی چنین ناوضعیتی (ناوضعیت سترونی و اختگی و کودنی)، از جریان اصلاح‌طلبی جز پیکره‌ای مومیایی‌شده و نامی که دیگر نمی‌توان بر جریانی نهادش، باقی نخواهد گذاشت.

سه
اکنون که جریان رسمی اصلاح‌طلبی لاجرم در اندیشه‌ی نقد واساختی خود شده است، شاید در نخستین و ضروری‌ترین گام، باید از هسته‌ی سخت خود امتناع و تخطی کند و هسته‌ای نرم و انعطاف‌پذیر و خلاق را جایگزین آن نماید. تا این هسته‌ی سخت دود نشود و به هوا نرود، بعید می‌دانم تغییر و تحولی در حال و احوال نظری و عملی این جریان منجمد و یخ‌زده ایجاد شود. در شرایط کنونی، تنها یک هسته‌ی نرم که از هستی و طبیعت و ماهیتی «دائما در حال شدن» برخوردار است و هر لحظه دست اندرکار آفرینش خود و جهان خود است، امکان تقریر داستانی دیگر برای جریان اصلاح‌طلبی را دارد. صریح‌تر بگویم، تا این هسته‌ی سختِ سنگین‌پا و مومیایی‌شده هست، آش اصلاح‌طلبی همین آش و کاسه‌ی آن همین کاسه خواهد بود و تفاوتی در لیل و نهار این جریان ایجاد نخواهد شد.

این هسته‌ی سخت، سخت به بازی قدرت خوگر شده است و جز آن نخواهد و نتواند. بنابراین، وقت آن رسیده که در و دریچه‌های این جریان گشوده شوند تا نسیمی، نوری، و هوایی تازه بر کالبد کرخت و خموده و خمیده و خموش آن جاری شود. در دومین گام، باید از هجمه‌ی نقادانه‌ی کسانی که از یک موضع بیرونی (با/در فاصله)، اصلاح‌طلبی مرسوم و رسمی را بی‌رحمانه بی‌قرار و جابه‌جا می‌کنند، آن را از بافتار رسمی‌ خود می‌درند، و در دیگر زمان و دیگر بستر با دیگر بیان و زبان جاری می‌کنند، استقبال کند، و بپذیرد که تنها از طریق چنین بی‌قراری و جابه‌جایی بی‌رحمانه‌ای است که می‌توان جریان اصلاح‌طلبی را از طریق فعال‌/شکوفاکردن استعدادهای درونی‌اش به‌جریان انداخت و آن را در رود زمان جاری کرد. در سومین گام، جریان اصلاح‌طلبی باید سخت هوشیار باشد که در این فرایند خودنقادی و خودسازی، اسیر رویا، ایدئولوژی، و مصالحه‌های فرصت‌طلبانه نشود، و از پذیرش عواقبِ – حتی به‌ظاهر ناخوشایند – تحقق پروژه‌ی تغییر گفتمانی و ساختاری و رفتاری خود نهراسد و از این هراس، در خودِ سترون خود و به غار افلاطونی خود پناه نبرد و از خواندن و نوشتن مستمر داستان جدید ملول و خسته نشود.