سایه تلخ و غم‌انگیز سوگ بیشتر از گذشته

گروه جامعه: روزنامه همشهری نوشت: «خبرها هر روز تعداد جانباختگان کرونا را دقیق اعلام می‌کنند. هر عدد یعنی یک جان عزیز که از دست رفته و یک خانواده که سوگوار از دست‌ دادن عزیزی شده‌اند. خبرها اما دیگر نمی‌گویند که جز جانباختگان کرونایی، هر روز عمر افراد بسیاری هم بر اثر حوادث مختلف یا بیماری‌های […]

گروه جامعه: روزنامه همشهری نوشت: «خبرها هر روز تعداد جانباختگان کرونا را دقیق اعلام می‌کنند. هر عدد یعنی یک جان عزیز که از دست رفته و یک خانواده که سوگوار از دست‌ دادن عزیزی شده‌اند. خبرها اما دیگر نمی‌گویند که جز جانباختگان کرونایی، هر روز عمر افراد بسیاری هم بر اثر حوادث مختلف یا بیماری‌های گوناگون به پایان می‌رسد و این یعنی سایه تلخ و غم‌انگیز سوگ بیشتر از گذشته روزگارمان را تاریک کرده است. آدم‌ها این روزها در غم از دست‌ دادن عزیزان، تنها رها شده‌اند و کرونا حتی فرصت همدردی نزدیک را هم از سوگواران گرفته است. در کوچه‌هایی که حالا بیشتر از قبل با پارچه‌نوشته‌های سیاه تسلیت پوشانده شده، دیدن یک تابلوی متفاوت بر سردرِ ساختمانی قدیمی جلب توجه می‌کند: نخستین مرکز درمان سوگ در ایران. این گزارش روایتی است از آن چه در این مرکز بر سوگواران می‌گذرد و تلاش آنها برای برگشتن به زندگی.
یک درد مشترک
بالای پله‌های یک حیاط کوچک اما سرسبز دیوارها با عکس‌هایی خندان پر شده‌اند؛ چهره آدم‌هایی که حالا از میان ما رفته‌اند اما لبخندشان در قاب‌ها و یادشان در قلب‌ها باقی مانده است. وارد اتاقی می‌شوم که دورتادورش صندلی‌هایی چیده شده. روی صندلی‌ها چند زن و مرد نشسته‌اند که همگی سرتاپا سیاهپوش هستند. بعضی‌ها در سکوت به زمین خیره شده‌اند و بعضی مشغول حال و احوال با بغل‌دستی هستند. در هفته‌های قبل چند جلسه‌ای دور هم جمع شده‌اند و حالا خوب همدیگر را می‌شناسند. روانشناس همراهشان که وارد اتاق می‌شود، همه ساکت می‌شوند و منتظرند که گروه‌درمانی شروع شود. چیزی که در همه این زنان و مردان مشترک است، داغ از دست‌ دادن یک عزیز است. درد مشترک از آنها، حلقه‌ای از افراد همدل ساخته که خوب می‌توانند یکدیگر را درک کنند و با هم حرف بزنند. روانشناس شروع به صحبت می‌کند و یکی‌یکی از هر کدام از حاضران می‌پرسد که هفته خود را چطور گذراندند، چه احساساتی را تجربه کردند و چه تغییری در وضعیتشان به‌وجود آمده است؟ «تمام هفته فکر کردم کاش می‌شد کاری کنم که آن اتفاق برای پسرم نیفتد.»، «روند کند رسیدگی به پرونده مرگ دخترم در دادگاه برایم آزاردهنده شده و این حالم را بدتر می‌کند.»، «پر از خشم و بی‌قراری‌ام، دوست دارم از کسانی که آنها را مقصر مرگ فرزندم می‌دانم انتقام بگیرم اما خودم هم می‌دانم که آنها بی‌تقصیرند.» این بعضی از جمله‌های حاضران در گروه است درباره حس و حالی‌ که در هفته گذشته تجربه کرده‌اند.
آنها به هم پناه آورده‌اند
جز من فقط یکی از حاضران است که تازه به گروه پیوسته. با کنجکاوی به روایت بقیه گوش می‌دهد و وقتی قرار است حرف بزند، با صدای لرزان به سختی راه اشک‌هایش را سد می‌کند. پسر جوانش را کمتر از ۶‌ ماه پیش از دست داده و حالا اطرافیان معتقدند دیگر بس است، باید بلند شود و دست از غم و غصه بردارد. اما زن هنوز سوگوار است، روزها برای این که بقیه اعضای خانواده را رنج ندهد به پیاده‌روها پناه می‌برد و گریه می‌کند. اینجا آمده تا در حلقه امن کسانی که همگی وضعیتی شبیه به‌ خودش دارند، از غصه‌هایش بگوید و سوگواری کند. روانشناس از او می‌خواهد دست از تلاش برای گریه‌نکردن بردارد و اجازه دهد احساساتش همان‌ طور که هستند بروز پیدا کنند. زن می‌گوید: «چند ماه گذشته و من انگار به زندگی عادی بازگشته‌ام، غذا می‌پزم، به کارهای خانه رسیدگی می‌کنم و حواسم به بقیه اعضای خانواده است اما روحم پر از احساس سوگ و ذهنم پر از سؤال است. لباس‌های پسرم را بغل می‌کنم و از خودم می‌پرسم این بی‌قراری قرار است تا کجا ادامه پیدا کند؟» همدلی‌ها شروع می‌شوند. هر کدام از زنان و مردان همدرد شروع می‌کنند به تعریف‌ کردن از حس و حال مشابهی که دارند و تلاش می‌کنند به تازه‌وارد گروه‌شان نشان دهند او در تجربه این درد تنها نیست و احساساتی طبیعی را پشت سر می‌گذارد. روانشناس هم برایش توضیح می‌دهد که یک فرد سوگوار، چه مراحلی را از انکار و سردرگمی تا خشم و اندوه و پذیرش سپری می‌کند تا دوره سوگواری را پشت سر بگذارد.
وقتی دست یاری دراز می‌شود
شاید خیلی از ما تصور کنیم سوگواری، واکنشی طبیعی است که با از دست‌ دادن یک عزیز بروز پیدا می‌کند و نیازی به این که از دیگری برای سپری‌کردن این دوره کمک گرفت، وجود ندارد. البته که تصورمان درباره سوگ درست است اما درباره کمک‌نگرفتن، اشتباه می‌کنیم. روانشناس رو به اعضای گروه می‌کند و می‌گوید: «ما اینجا جمع نشده‌ایم که با جملات بی‌معنا، کسی را از سوگواری‌کردن منع کنیم و از او بخواهیم همه‌چیز را فراموش کند. فراموشی وجود ندارد. سوگواری برای یک عزیز کاملا طبیعی است. اما گاهی حتی با گذشت زمان زیاد، رنج از دست‌ دادن مثل نخستین روز بر روح فرد سنگینی می‌کند. اوضاع زمانی بدتر می‌شود که اطرافیان شروع به سرزنش می‌کنند و می‌گویند تا کی می‌خواهی به سوگواری ادامه دهی؟ اینجاست که دست یاری بلند می‌شود و فرد به کمک یک گروه از افراد همدل و مشاور و روانشناس احتیاج دارد تا با شرایط ناگزیر سازگار شود و به طرف زندگی عادی حرکت کند.»
مردی که دختر جوانش را بر اثر یک حادثه از دست داده می‌گوید: «هفته‌های اول بعد از این که عزیزی را از دست می‌دهی، حس می‌کنی زندگی دیگر معنایی ندارد. اصلا باور نمی‌کنی که این اتفاق برایت افتاده و مدام می‌پرسی چرا من؟ بعد کم‌کم در این جلسات باور می‌کنی که هر چند دلتنگی و غم در وجودت از بین نمی‌رود اما روح عزیز ازدست‌رفته‌ات هنوز کنار توست و مرگ پایان همه‌ چیز نیست. یاد می‌گیری با عشقی که از او در دل داری به زندگی ادامه دهی.»
مثل یک خانواده
جعبه دستمال‌کاغذی را به طرفش می‌گیرد و می‌گوید: «گریه کن دلت سبک‌تر شود.» حالا گروه یک ساعت و نیم زمان را کنار هم سپری کرده‌اند، بدون سانسور از احساساتشان گفته‌اند و با صداقت و همدلی، به همدیگر برای مواجهه با جزئی‌ترین جلوه‌های سوگ راهکار داده‌اند. جلسه تمام می‌شود و اعضا با روانشناسان خداحافظی می‌کنند اما صندلی‌ها را به هم نزدیک می‌کنند تا این‌ بار در فضایی صمیمانه، با هم درد دل کنند. عکس‌ها و فیلم‌های عزیزانشان را به همدیگر نشان می‌دهند، از خاطرات تلخ و شیرینشان می‌گویند و میان گریه، لبخند بر لب‌هایشان می‌نشیند. در نبود حلقه‌های حمایتی خانواده و اطرافیان در زمان سوگواری، بودن در جمع افراد همدلی که یک درد مشترک دارند، خانواده جدیدی را به سوگواران هدیه داده است. آنها سعی می‌کنند ارتباطشان را بیرون از فضای مرکز هم حفظ کنند، در طول هفته در فضای مجازی با هم در تماس باشند و به پشتوانه این همدلی، احساس آزاردهنده تنهایی را از خودشان دور کنند. حالا دیگر همه آنها می‌دانند که سوگواری روندی طبیعی بعد از، از دست‌ دادن یک عزیز است اما کمک‌گرفتن از متخصص برای رد شدن از این مرحله، نیاز اساسی آنهاست.
زنی که دختر جوانش را سال گذشته از دست داده می‌گوید: «گاهی اطرافیان نیت همدردی دارند اما با گفتن جمله‌هایی حال مرا بدتر می‌کنند. مثلا می‌گویند خدا را شکر کن که فرزند دیگرت سالم است یا به من احساس گناه را تزریق می‌کنند. اینجا برایم همانجایی است که دور از هر سرزنش و جمله آزاردهنده‌ای، می‌توانم احساساتم را بروز دهم و بدانم کسانی با من همدردند.»
دیگری همان‌طور که موهای سفیدش را زیر روسری مشکی می‌برد، می‌گوید: «همسرم را راضی کردم با هم به اینجا بیاییم. غم از دست‌ دادن فرزند سنگین است اما این تقدیری است که خدا برایمان نوشته، باید به هر سختی تلاش کنیم به زندگی عادی برگردیم و خانه را برای فرزند دیگرمان دوباره شبیه خانه کنیم. بعضی‌ها فکر می‌کنند ما سنگدلیم که می‌خواهیم مرگ عزیزمان را فراموش کنیم اما نمی‌دانند که فراموشی در کار نیست، ما فقط می‌خواهیم درمان شویم تا باقی زندگی را از دست ندهیم.»
ردشدن از تاریکی
قبل از این که کرونا بین آدم‌ها فاصله بیندازد و آنها را در شادی و غم تنها رها کند، اطرافیان با حضورشان اجازه نمی‌دادند فرد سوگوار در تنهایی خود غرق شود. شاید به همین دلیل است که در آیین سوگواری فرهنگ ما، مراسم‌ سوم و هفتم و چهلم در نظر گرفته شده تا داغدیده‌ها ناگهان به حال خود رها نشوند و بتوانند در سایه همدلی و همدردی دیگران، سوگواری کنند. اما کرونا همه ما را تنهاتر از قبل کرد و اینجاست که اهمیت وجود مراکزی مثل مرکز درمان سوگ بیشتر درک می‌شود. فرد سوگوار علائم عاطفی مانند خشم، احساس گناه، اضطراب، خستگی، کرختی و پریشانی و علائم جسمی مانند تنگی نفس، ضعف عضلانی، تپش قلب و فشار در قفسه سینه را تجربه می‌کند. اختلال در خواب، حواس‌پرتی، بی‌قراری و بی‌اشتهایی هم بعضی نشانه‌ها هستند که در رفتار فرد سوگوار دیده می‌شوند. اگر سوگ درمان نشود، بهبودی فرد سوگوار به تأخیر می‌افتد، علائم سوگ زندگی عادی فرد را مختل می‌کند، اضطراب، افسردگی و سایر اختلالات خلقی در فرد، مزمن و درمان آنها سخت‌تر می‌شود. کارکرد گروه‌درمانی و استفاده از تخصص روانشناسان و مشاوران در این است که فرد سوگوار را از تاریکی رد کنند تا بتواند به روند عادی زندگی برگردد. شعار مرکز تخصصی درمان سوگ این است که، سوگ هم مانند یک دوره بیماری است و درمان دارد. مشاوران و روانشناسان تلاش می‌کنند در یافتن معنایی برای ادامه زندگی، به سوگواران کمک کنند و به آنها بگویند با وجود رنج بزرگشان، باید راهی برای دوباره‌زیستن برایشان وجود داشته باشد.»