دخترکی که با نویسندگی به جدال سرطان رفت

گروه فرهنگی: «باران» نام کتابش را «رنگ‌های زندگی در مسیر مبارزه با سرطان» گذاشته و می‌گوید: از زمانی که به سرطان مبتلا شدم به خواندن کتاب بیش از گذشته علاقه‌مند شدم.به گزارش ایسنا، موسسه محک همزمان با هجدهم تیرماه، روز ملی ادبیات کودک و نوجوان در گفت‌وگویی با «باران، نویسنده کوچک محک» به روایت مبارزه این […]

گروه فرهنگی: «باران» نام کتابش را «رنگ‌های زندگی در مسیر مبارزه با سرطان» گذاشته و می‌گوید: از زمانی که به سرطان مبتلا شدم به خواندن کتاب بیش از گذشته علاقه‌مند شدم.به گزارش ایسنا، موسسه محک همزمان با هجدهم تیرماه، روز ملی ادبیات کودک و نوجوان در گفت‌وگویی با «باران، نویسنده کوچک محک» به روایت مبارزه این کودک با سرطان به واسطه مطالعه کتاب و نویسنده شدنش پرداخته است که آن را در ادامه می‌خوانیم: «پدر باران می‌گوید که کتاب خواندن از عادات روزانه خانواده او نبوده است و باران کوچک کمتر او یا مادرش را کتاب به دست دیده؛ پس علاقه این دختر کوچک به کتاب خواندن و نوشتن داستان از کجا آمده است: «از وقتی به بیماری سرطان مبتلا شدم بازی کردن با بچه‌های دیگر برایم جذابیتی نداشت. به من می‌گفتند به اتاق بازی بیمارستان امام خمینی بروم و با بچه‌ها بازی کنم اما من این کار را دوست نداشتم. چند باری هم به این اتاق رفتم اما جذب اتاق بازی و بازی‌ها نشدم. یادم هست انتهای راهروی بخش ما کتابخانه‌ای بود که من یکی از مشتریان ثابتش شده بودم.»
 

این آغاز داستان باران، کودک امروز محک و نویسنده آینده ایران است. باران یکی از چند کودک محک است که به نویسندگی علاقه نشان می‌دهد و کتاب را به عنوان همدم خود برگزیده است. به مناسبت روز جهانی ادبیات کودک و نوجوان، باران و پدرش میزبان ما در گفت‌وگویی کوتاه شدند. برای پدر باران، داستان این‌چنین آغاز می‌شود: «زمانی که متوجه بیماری فرزندمان شدیم، باران با مادرش خارج از ایران زندگی می‌کردند و من ایران بودم. در ترکیه آزمایش‌های تشخیصی بیماری سرطان انجام شد و باران به ایران برگشت. آزمایش‌ها در ایران بیماری را تائید کرد و دخترمان در بیمارستان امام‌ خمینی بستری شد. آن وقت باران نه‌ساله بود. یک روز که برای انجام کارهای معالجه باران به بیمارستان امام خمینی رفته بودم، باران تحت پوشش و حمایت مؤسسه محک قرار گرفت.»

هر کودک و خانواده‌ای در برخورد ابتدایی با بیماری، واکنشی متفاوت نشان می‌دهد. برای باران کوچک، این  آگاهی از بیماری، گوشه‌گیری و تمایل به تنهایی را به ارمغان آورد. باران برای رهایی از این حس نگرانی و اضطراب، راه‌حلی جادویی پیدا کرد: کتاب خواندن: «در انتهای راهرو بخش ما در بیمارستان، کتابخانه کوچکی بود که فقط تعداد کمی از بچه‌ها برای گرفتن و خواندن کتاب به آن‌جا می‌رفتند. من به این کتابخانه می‌رفتم و تک‌تک کتاب‌ها را برمی‌داشتم، نگاه می‌کردم و بعد کتابی برای خواندن انتخاب می‌کردم. در این کتابخانه همه‌جور کتابی بود، از کتاب‌های علمی گرفته تا داستان‌های خیالی و شگفت‌انگیز. به داستان‌های خیالی علاقه بیشتری داشتم و بیشتر آن‌ها را برای خواندن انتخاب می‌کردم. من قبل از ابتلا به بیماری سرطان هم هر روز کتاب می‌خواندم اما زمانی که به این بیماری مبتلا شدم به خواندن کتاب بیش از گذشته علاقه‌مند شدم. من کتاب‌خواندن را از دوم دبستان شروع کردم، زمانی که دیگر خواندن و نوشتن را کاملاً یاد گرفته و به آن مسلط شده بودم. پدر و مادرم برایم قصه‌های زیادی تعریف می‌کردند اما همیشه دوست داشتم داستان‌ها را خودم بخوانم.»

باران خواننده متبحری شده بود تا این‌که تصمیم گرفت خودش هم دست به قلم شود. پدر باران اولین تجربه‌های نوشتن باران را این‌چنین به یاد می‌آورد: «باران دوستانی داشت که قبل از بیماری با آن‌ها معاشرت می‌کرد. وقتی که از هم دور بودیم، خاطراتش از دوستانش، از بازی‌ها و گفت‌وگوهای‌شان را برایم می‌نوشت و می‌فرستاد. سه سال پیش هم، روزی با من صحبت کرد و از همان زمان شروع به نوشتن کتاب خاطراتش کرد.»

باران اسم این کتاب را «رنگ‌های زندگی در مسیر مبارزه با سرطان» گذاشته است. او درباره دلیل نوشتن این کتاب می‌گوید: «زندگی من تا امروز همراه با مبارزه با سرطان بوده و من دوست دارم دیگران بدانند زندگی همراه با مبارزه چه شکلی است.»

پدر باران می‌گوید: «اگر روند درمان باران پایان یابد و قطع درمان شود هم، ما خود را عضوی از خانواده بزرگ محک می‌دانیم. باران عقیده دارد که  این همه سال محک به ما کمک کرده است و پس از خوب شدن من می‌خواهم کاری انجام دهم تا به بقیه کمک کنم. من وظیفه خود می‌دانم این را بگویم و در موردش صحبت کنم تا دیگران هم  بدانند و تشویق شوند تا به مؤسسه محک کمک کنند.»

باران با روحیه لطیف و هنرمندانه‌اش در پایان می‌افزاید: «دوست دارم اسم محک را «لبخندی برای کودکان» بگذارم چرا که مددکاران اجتماعی و روانشناسان محک همیشه سعی می‌کنند بخندند و به قهرمانان مبارزه با سرطان روحیه دهند تا لبخند بزنند و این انگیزه، سرآغاز مسیر نویسندگی من بوده است.»

واحد روانشناسی محک در قالب برنامه قصه‌درمانی، کوشش می‌کند کودکان را با دنیای کتاب و کتابخوانی انس بدهد. تا پیش از پاندمی کرونا داوطلبان ارتباط با بیمار به صورت حضوری با کتاب به اتاق‌های کودکان می‌رفتند و کتاب‌های داستان را براساس شرایط سنی بین کودکان پخش می‌کردند. روانشناس کودک یا داوطلب با حضور نزد کودک  سعی می‌کردند با تعریف قصه و تفسیر آن در جهت کاهش درد و رنج روحی او قدم بردارند و علاوه بر «توجه‌بَرگَردانی» از اقدامات پزشکی ناخوشایند (مانند تزریق، رگ‌گیری و…) به افزایش «تاب‌آوری» او نیز کمک کنند. در حال حاضر به سبب شیوع کرونا و عدم امکان ارائه خدمات به شکل حضوری، واحد روان‌شناسی با کمک داوطلبان، سعی در قصه‌گویی به شکل تولید محتوای مجازی کرده است؛ قصه‌هایی که به صورت فایل‌های صوتی برای کودکان ارسال می‌شود تا آن‌ها بتوانند روزهای سخت درمان را با قهرمانان قصه‌ها سپری کنند.»