استراتژی نشنیدن

دکتر علی میرزامحمدی جامعه شناس به اذعان بسیاری از فعالان و منتقدان طیف‌های مختلف سیاسی کشور، انتخابات ۱۴۰۰ پیام های متفاوتی داشت که باید آنها را تحلیل نمود و در اختیار آنهایی که باید آنها را بشنوند قرار داد. این مساله حتی در میان طیف اصول گرای کشور نیز واقعیت و ضرورتی مهم تلقی گردید. […]

دکتر علی میرزامحمدی
جامعه شناس
به اذعان بسیاری از فعالان و منتقدان طیف‌های مختلف سیاسی کشور، انتخابات ۱۴۰۰ پیام های متفاوتی داشت که باید آنها را تحلیل نمود و در اختیار آنهایی که باید آنها را بشنوند قرار داد. این مساله حتی در میان طیف اصول گرای کشور نیز واقعیت و ضرورتی مهم تلقی گردید. در این میان، طیف اصول گرا در درک ضرورت شنیدن این پیام های متفاوت به سه دسته تقسیم شده‌اند:
دسته اول آنهایی که پیام های متفاوت این انتخابات را دریافت کرده و در بیان و عمل نیز در پی شنیدن آنها هستند.
دسته دوم آنهایی که پیام های متفاوت این انتخابات را دریافت کرده اند اما بنا بر مصالحی اظهاراتی مخالف با واقعیتهای جاری مطرح می کنند.
اما دسته سوم آنهایی هستند که پیام های متفاوت را نه تنها نشنیده اند بلکه در بیان و عمل به دنبال توجیه و پافشاری بر رویه سابق و جاری هستند.
اینکه طیف های مختلف اصول گرایان در کدامیک از دسته بندی سه گانه استراتژی شنیدن/ نشنیدن قرار بگیرند بیشتر از افکار و اندیشه های آنها، به جایگاهشان در ساختار قدرت سیاسی کشور و تعریف حاکمیت از نوع و میزان پاسخگویی آنها مربوط می شود. بر این اساس منتخب جدید ریاست جمهوری و تیم او یعنی دولت رئیسی برای موفقیت مجبور است در دسته اول قرار بگیرد و اگر از همان ابتدا، بنا را بر نشنیدن بگذارد اندک امیدی را که به ترمیم ته مانده اعتماد سیاسی وجود دارد تباه خواهد کرد. او به خوبی می داند حدود ۳۰ میلیون نفر به او رای نداده اند و این مساله را نمی توان در آینده سیاسی دولت او نادیده گرفت.
اما بقیه بدنه قدرت سیاسی به ویژه طیف ثابت آن همچنان می تواند در دسته دوم یا سوم استراتژی شنیدن/نشنیدن معلق باشد. بر این اساس بر خلاف تصور و تحلیل برخی منتقدان  با یکدست شدن حاکمیت، اصول گرایان در شنیدن ضرورتهای انجام اصلاحات همصدا نخواهند شد!  
استراتژی نشنیدن بر شبکه توجیه‌گران در عرصه سیاسی استوار است. شبکه ای که از روی عمد یا جهل تصویری وارونه از بخشی که در آن مسئولیت دارند به مسئولین رده بالای خود گزارش می‌کنند. شبکه توجیه گران حرفه‌ای ایران جلوی به موقع اصلاحات را که می‌تواند رشد و بقای نظام را تضمین کند می‌گیرند. آنها اصلاحات را به «براندازی نظام» تفسیر می‌کنند و مصلحان را با برچسب معاند و اخلال گر منزوی می‌کنند. آنها نه تنها جلوی درمان بیماری‌های اجتماعی را می‌گیرند بلکه حتی کاری می‌کند که «درد» به عنوان مهمترین نشانه بیماری مخفی بماند و رهبران  زمانی متوجه وضعیت وخیم اجتماعی کشور می‌شوند که کار به مراحل دشواری رسیده است.
به نظر می رسد رئیسی به عنوان  منتخب جدید، خطر شبکه توجیه گران سیاسی ایران را احساس کرده است. این خطر از آنجا ناشی می شود که آنها  به راحتی می توانند با دعوای زرگری دولت جدید او  را قربانی و سپر بلای توجیه ضعف های ساختاری کنند. از طرف دیگر، او به احتمال، به این نتیجه رسیده است که لازمه اقدامات او برای اصلاح وضعیت جاری، ترمیم و التیام های زخم های بر جای مانده از تخریب اعتماد عمومی در قالب نزدیک شدن به منتقدان دلسوز و استفاده از ایده های اصلاح طلبانه آنهاست. تماس دفتر رئیسی با برخی منتقدان و درخواست طرح و ایده های انتقادی در همین راستا قرار دارد. این اقدامات را چه مصلحتی و یا نمایشی تلقی کنیم به تدریج او را در تقابل با حامیان اولیه اش قرار خواهد داد و دیر یا زود طیف هایی راه خود را از او جدا خواهند کرد. این جدایی بخشی از سناریوی است که به تدریج می تواند در تکمیل استراتژی نشنیدن در آینده به کار گرفته شود.
استراتژی نشنیدن علاوه بر شگردهای توجیه و فرافکنی به عنصر مهم قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی  نیز اتکا دارد. حاکمیت جهان چند قطبی و تحولات آن به گونه‌ای است که حکومت‌ها شاید بتوانند بدون شنیدن «پیام های متفاوت اما مهم» بر مشکلات خویش غلبه کنند. حاکمیت می‌تواند به جای تعهد به برجام و انجام اصلاحاتی که مد نظر جهان غرب است با گرایش به شرق و اتکای همکاری آن‌ها، در ساختار قدرت تغییر ایجاد نکند و همچنان با نشنیدن پیام های متفاوت مردم بر رویه کنونی اصرار ورزد.
استراتژی نشنیدن نه تنها بر نشنیدن صداهای متفاوت اما مهم استوار است و عزمی برای شنیدن تعریف نمی کند بلکه به جای آن حرافی و حرف درمانی را جایگزین شنیدن می کند. نه تنها نمی شنود بلکه خود متکلم وحده می شود. اما جامعه خسته از شنیدن، حرافی ها را تحمل نمی کند. این «خستگی اجتماعی» حتی در شکست پیام رسان کلاب هاوس که مبتنی بر شنیدن است خود را به خوبی نشان داده است. این تکنولوژی، نتوانست جای «کسانی که باید حرفهایشان شنیده شود» و «کسانی که باید به این حرفها گوش دهند» به گونه ای تغییر دهد که به موازنه قدرت در جامعه و شنیده شدن صدای افراد فاقد قدرت کمک کند. این تکنولوژی به جای «چند صدایی» به تدریج به خدمت «استراتژی حرافی و توجیه» در آمد. استراتژی نشنیدن شاید در کوتاه مدت نتایجی برای صاحبان قدرت به همراه داشته باشد اما « هزینه های نشنیدن» در دراز مدت بسیار سنگین تر از «شنیدن» خواهد بود.