سفسطۀ در رابطۀ ایران و آمریکا

گروه سیاسی: احمد زیدآبادی در یادداشتی در کانال تلکرامی خود نوشت: اصولگرایان ایرانی در رّد و نفی رابطه با آمریکا و یا بی‌اهمیت نشان دادن آن، جملۀ تکراری و معروفی دارند. آنها می‌گویند؛ کدام کشور از طریق رابطه با آمریکا مشکلات اقتصادیش حل شده است که مشکل اقتصادی ایران ار طریق برقراری رابطه با آمریکا […]

گروه سیاسی: احمد زیدآبادی در یادداشتی در کانال تلکرامی خود نوشت: اصولگرایان ایرانی در رّد و نفی رابطه با آمریکا و یا بی‌اهمیت نشان دادن آن، جملۀ تکراری و معروفی دارند. آنها می‌گویند؛ کدام کشور از طریق رابطه با آمریکا مشکلات اقتصادیش حل شده است که مشکل اقتصادی ایران ار طریق برقراری رابطه با آمریکا حل شود؟
آنها سپس نام بسیاری از کشورهای جهان سوم را که با آمریکا رابطۀ گرم و نزدیکی دارند اما همچنان اسیر پاره‌ای معضلات اقتصادی‌اند، برای اثبات حرف خود ردیف می‌کنند. در پشت و روی این استدلال، نوعی سفسطه پنهان و آشکار خودنمایی می‌کند چرا که بعید است صاحب عقل سلیمی پیدا شود که رابطۀ یک کشور با آمریکا را کلید حل همۀ مشکلات و بحران‌ها و باز و هموار شدن مسیر توسعۀ اقتصادی آن کشور تلقی کند. در واقع اصولگرایان اگر بخواهند در ضرورت نفی بهبود رابطۀ ایران و آمریکا دلیل عقل‌پسندی اقامه کنند باید کشورهایی را مثال آورند که از طریق ستیز با ایالات متحده به رشد و توسعۀ اقتصادی پایداری دست یافته‌اند. تنها با فهرست کردن نام چنین کشورهایی می‌توان استدلال اصولگرایان را پذیرفت.
حقیقت اما این است که مدافعان ایرانیِ بهبود رابطه با آمریکا، تشنج‌زدایی با واشنگتن را فقط به عنوان شرط لازمِ غلبه بر پاره‌ای از معضلات اقتصادی ایران می‌دانند و نه شرط کافی! به عبارت روشن‌تر، از نگاه آنان، ترمیم رابطه با آمریکا به خودی خود سبب محو زمینه‌های بحران اقتصادی ایران نمی‌شود اما ستیز با آن کشور، بر دامنۀ بحران اقتصادی می‌افزاید و آن را تشدید می‌کند.
درست به همین علت است که پس از سقوط امپراتوری کمونیسم دولتی شوروی، دیگر هیچ کشوری در جهان خواهان درگیری و تعارض با آمریکا نیست و همۀ کشورهای دنیا می‌کوشند تا اگر هم رابطۀ گرمی با آمریکا برقرار نمی‌کنند حداقل از حوزۀ خصومت و دشمنی با آن خارج شوند.
در این میان حتی کشورهایی مثل کوبا، ونزوئلا و کرۀ شمالی که همچنان بر ادامۀ مدل اقتصاد دستوری و تحتِ کنترل دولت اصرار می‌ورزند، خواهان مذاکره به قصد بهبود رابطۀ خود با ایالات متحده هستند اما این ایالات متحده است که با پیش کشیدن شروط سنگین، از گرم کردن رابطۀ خود با آنها خودداری می‌کند. اگر به واقع رابطۀ سرد یا خصومت‌آمیز با آمریکا به رونق اقتصادی یک کشور کمک می‌کرد و یا حتی بر شرایط اقتصادی آن بی‌تأثیر بود، کوبا و ونزوئلا و نیکارگوئه از یک سو باید از اقتصادی پویا و قدرتمندی برخوردار می‌بودند و از سوی دیگر، اشتیاقی به بهبود رابطه نشان نمی‌دادند. ماجرا اما به عکس است. این نوع کشورها عموماً اقتصادی ضعیف‌تر و بحران‌زده‌تر نسبت به همگنان خود در سطح جهان دارند و به همین علت در پی جستجوی راهی برای رفع یا کاهش تنش در رابطۀ خود با واشنگتن هستند تا بدین طریق هم به بازارهای داخلی آمریکا برای فروش محصولات خود دسترسی داشته باشند و هم کارشکنی‌های ایالات متحده در رابطۀ خود با دیگر کشورها را خنثی کنند!
آمریکا به طور قطع، بی‌دلیل و فارغ از چارچوب منافع خود در جهان به کشوری کمک نمی‌کند اما می‌تواند با انواع مزاحمت‌ها بخصوص با وضع تحریم‌های اقتصادی مانع دستیابی کشورهای متخاصمِ خود به منابع مورد نیاز برای توسعۀ اقتصادی شود. بنابراین، خروج از حوزۀ تخاصم با آمریکا شرط لازم هرگونه تجارت و فعالیت اقتصادی آزاد در سطح بین‌المللی است و بدون آن نمی‌توان بر رکود و بحران اقتصادی غلبه کرد اما این مسئله گره گشای مشکلات ساختاری یک اقتصاد ویران و فلاکت زده و شرط کافی برای عبور از بحران نیست. در این میان اما اصولگرایان موضوع دیگری را هم وسط می‌کشند و آن اینکه آمریکا خواهان رابطۀ برابر و عادلانه با دیگر کشورها نیست و شرط برقراری رابطه را به عدول آن کشورها از “استقلال” خود می‌داند. معنای این سخن آن است که همۀ کشورهایی که با آمریکا رابطه‌ای عادی برقرار کرده‌اند از استقلال خود دست شسته‌اند و تسلیم سیاست‌های ایالات متحده شده‌اند. نگاهی به نقشۀ سیاسی جغرافیای جهان اما نشان می‌دهد که قریب به تمام کشورهای جهان به استثنای چهار کشور بوتان، کرۀ شمالی، ایران و سوریه با آمریکا رابطۀ رسمی دارند. از میان این چهار کشور نیز بوتان به دلیل مساحت و جمعیت اندک خود،از طریق هند رابطه‌اش را با آمریکا تنظیم و دنبال می‌کند، کرۀ شمالی در تماس مستقیم با آمریکاست و دولت سوریه هم مشکلی با تجدید رابطه با آمریکا ندارد اما کاخ سفید مشروعیت آن را به چالش کشیده و از برقراری رابطۀ رسمی با آن سرباز می‌زند.
بنابراین، تنها یک کشور در جهان است که نه فقط برقراری رابطه با آمریکا را به صراحت نفی می‌کند بلکه مذاکرۀ رسمی دوجانبه با آن را نیز به نحوی مخل استقلال خود می‌شمارد و آن کشور جمهوری اسلامی ایران است! از آنجا که استقلال مفهومی بین‌المللی است، آیا عقل سلیم می‌پذیرد که همۀ کشورهای جهان به دلیل رابطه با آمریکا استقلال خود را رها کرده و به کشوری وابسته تبدیل شده‌اند و فقط جمهوری اسلامی با نفی رابطه و مذاکره استقلال خود را حفظ کرده است؟ اگر یک مفهوم بین‌المللی فقط در رفتار یک کشور تبلور پیدا کند و منحصر به آن باشد، در آن صورت، آیا از اعتبار اصل آن مفهوم چیزی باقی می‌ماند؟ در واقع با تعریفی که محافل اصولگرا از استقلال به دست می‌دهند، اصل وجود استقلال در نظام جهانی را به چالش می‌کشند! یک مفهوم جمعی برای آنکه معنا و مضمون واقعی و عینی پیدا کند به ناچار باید شمار قابل توجهی از افراد را در برگیرد وگرنه یک مورد منفرد نمی‌تواند مرجعی برای جعل و رسمیت آن مفهوم باشد.
واقعیت این است که اصولگرایان چنان تصویر سیاه و سفیدی از روابط بین‌الملل ترسیم می‌کنند که هرگونه تحرک و انعطاف برای تأمین منافع خودشان را هم از آنان سلب می‌کند! هر کشوری در جامعۀ جهانی منافع خاص خود را پیگیری می‌کند. این منافع با منافع دیگر کشورها ممکن است همپوشانی یا تعارض داشته باشد. روش معمول کشورها این است که در حوزۀ منافع مشترک‌شان با دیگر کشورها همکاری و در حوزۀ تعارض منافع بر مبنای اصول تعریف شدۀ بین‌المللی رقابت کنند. اگر قرار بود همۀ کشورها نظم و نظام بین‌الملل را همانطور تعریف کنند که اصولگرایان ایرانی تعریف می‌کنند در آن صورت بر اثر جنگ‌های دائمیِ پایان‌ناپذیر چیزی از کرۀ زمین باقی نمانده بود!

اروپا و آمریکا و مشروعیت رئیسی
حضور نمایندۀ اتحادیۀ اروپا در مراسم تحلیف سید ابراهیم رئیسی با انتقادات گسترده‌ای در بین محالفان جمهوری اسلامی از طیف‌های مختلف روبرو شده است. این مخالفان، اتحادیۀ اروپا را متهم می‌کنند که نقض حقوق بشر در ایران و نقش آقای رئیسی در آن را نادیده گرفته و همزمان با بروز اعتراضاتی در برخی شهرهای کشور، درصدد ادامۀ روابطِ معمول خود با جمهوری اسلامی است.
در واقع از همان زمانی که روند اجرایی برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ایران آغاز شد، هیچکدام از کشورهای جهان از جمله آمریکا و اتحادیۀ اروپا علیه آن موضع نگرفتند و به طرح انتقادهای مبهم و کلی از آنچه جریان داشت، بسنده کردند. این موضع‌گیری از همان ابتدا روشن ساخت که هیچکدام از کشورهای جهان قصد به چالش کشیدن مشروعیت ریاست جمهوری رئیسی را ندارند و چه بسا از قبل خود را برای نوع مواجهه با آن آماده کرده‌اند.
نفی مشروعیت رئیس جمهور یک نظام سیاسی، حال با هر مکانیسمی که سر کار آمده باشد، به معنای حمایت از سرنگونی آن و کمک به عملی شدنِ آن است، اما آمریکا و اتحادیۀ اروپا در شرایط کنونی قصد و برنامه‌ای برای “تغییر نظام” در ایران ندارند و آن را با منافع خود نیز سازگار نمی‌بینند.
در طول بیش از ۴۰ سالی که از عمر جمهوری اسلامی می‌گذرد، تنها در یک دورۀ کوتاه از ریاست جمهوری بوشِ پدر، علائمی مبنی بر علاقۀ کاخ سفید برای تغییر رژیم در ایران بروز کرد، اما به جز آن، هیچکدام از رؤسای جمهور آمریکا نه فقط حرفی از تغییر رژیم به میان نیاورده‌اند بلکه به صراحت، سیاست خود را یا مهار و کنترل جمهوری اسلامی و یا تلاش برای تغییر رفتار آن اعلام کرده‌اند. حتی دونالد ترامپ نیز به رغم لفاظی‌های تند و تیز و دائمی خود علیه سران جمهوری اسلامی، همواره خود را مخالف براندازی جمهوری اسلامی معرفی می‌کرد و تأکید داشت که تغییر رژیم، مشکل ایران را حل نمی‌کند و این کشور باید تغییر رفتار و رویه دهد. به همین دلیل، ترامپ در میانۀ ناآرامی‌های آبان ۹۸ حمایتی از آن به عمل نیاورد و فقط پس از سرکوب و فرونشستن آن، موضع به نسبت ملایمی علیه جمهوری اسلامی گرفت. بی‌علاقگی رهبران کشورهای غربی به سرنگونی جمهوری اسلامی طبعاً به معنای رضایت و خشنودی آنها از عملکرد رهبران آن نیست، بلکه ریشه در میزان توانایی آنها و پیچیدگی شرایط داخلی و منطقه‌ای ایران دارد.
در حقیقت، پس از تجربۀ بسیار پرهزینه و نه چندان موفقِ تغییر رژیم در افغانستان و عراق، ایالات متحده تغییر رژیم از راه لشکرکشی نظامی را از دستور کار خود خارج کرده و به جای آن، اعمال فشارهای اقتصادی و دیپلماتیک را طریق مناسب‌تری برای نوعی تعامل چالش‌برانگیز با کشورهای مخالف خود می‌بیند. این سیاست نیز مشکلات و پیچیدگی‌های مخصوص به خود را دارد به طوری که از یک سو امری زمان‌بر است و از سوی دیگر، باید مراقبت کرد که منجر به بی‌ثباتی گسترده و غیرقابل کنترل در یک حوزۀ جغرافیایی نشود.
بر این اساس، نگاه اتحادیۀ اروپا و همینطور آمریکا به جمهوری اسلامی تلاش برای وارد کردن آن در مناسبات منطقه‌ای و بین‌المللی است و طبعاً از هر ابزاری در این جهت کمک می‌گیرد اما خواهان بی‌ثبات کردن کامل آن در منطقۀ فوق‌العاده حساسی چون شمال خلیج فارس نیست. ظاهراً رهبران آمریکا و اروپا متقاعد شده‌اند نیروهایی که خود را اپوزیسیون براندازِ جمهوری اسلامی می‌نامند، هیچکدام از مؤلفه‌های لازم برای انتقال قدرت از راه انقلابی به گونه‌ای کنترل شده و همراه با ثبات نسبی را ندارند و دقیقاً به همین جهت، حمایتی معنادار نیز از آنان به عمل نمی‌آورند.
با این حساب، نگاه یک سیاست‌مدار غربی که در درجۀ نخست نگران عوارض سنگین بی‌نظمی و آشفتگی و بی‌ثباتی کنترل‌ناپذیر در نظام بین‌الملل بر منافع و امنیت کشور خود است با نگاه مخالفان جمهوری اسلامی به ریاست جمهوری رئیسی از زمین تا آسمان فرق دارد. قاعدتاً اروپایی‌ها علاقمندند که جمهوری اسلامی با موازینِ مورد نظر آنها همراه شود، اما این علاقه را به بهای ایجاد نوعی بی‌ثباتی که تمام ارتش آمریکا نیز قادر به مهار و کنترل آن نخواهد بود، دنبال نمی‌کنند. با این همه، درخواست مخالفان جمهوری اسلامی از اتحادیۀ اروپا برای نفی مشروعیت ریاست جمهوری رئیسی شاید به عنوان ابزاری برای چانه‌زنی آنها با حاکمان ایران به کار آید و از آن راضی و خشنود باشند، اما اینکه مخالفان جمهوری اسلامی تصور کنند با این درخواست‌ها سیاست اروپا از تعامل انتقادی با ایران به سمت حمایت از براندازی چرخش خواهد کرد، از اساس اشتباه است. داستان روابط بین‌الملل بسیار فراتر تک مؤلفه‌ای به نام حقوق بشر است.