قحطی نان؛ پشت‌پای شاه به نخست‌وزیر

به گزارش ایسنا، امروز ۱۸ آذر ماه هشتاد و دومین سالروز قحطی گندم و آرد و کمبود شدید نان در نانوایی‌های تهران در سال ۱۳۲۱ است. پیش‌زمینه نایب‌السلطنه جوان هنوز با اخراج پدر دیکتاتورش از ایران در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ توسط دولت وقت انگلیس کنار نیامده بود که فردای استعفا و اخراج پدر، به […]

به گزارش ایسنا، امروز ۱۸ آذر ماه هشتاد و دومین سالروز قحطی گندم و آرد و کمبود شدید نان در نانوایی‌های تهران در سال ۱۳۲۱ است.

پیش‌زمینه

نایب‌السلطنه جوان هنوز با اخراج پدر دیکتاتورش از ایران در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ توسط دولت وقت انگلیس کنار نیامده بود که فردای استعفا و اخراج پدر، به پیشنهاد و صلاحدید محمدعلی فروغی نخست‌وزیر وفادار به رضا شاه و خاندان پهلوی راهی مجلس شورای ملی شد تا سوگند سلطنت بخورد.

اما نحوه رفتنش به ساختمان مجلس حقیرانه و جای شگفتی بود. فروغی برای اینکه از دستگیر شدن محمدرضا پهلوی توسط نظامیان روس و انگلیس که به دلیل جنگ جهانی دوم در خیابان‌های تهران به خصوص در اطراف میدان بهارستان و ساختمان مجلس در رفت و آمد بودند پیش‌گیری کند، بر تن او لباس شخصی کرد و سوار بر یک کرایسلر قدیمی، بین صندلی جلو و عقب ماشین مخفی کرد و به جای ورود از درِ اصلی از دری که کارکنان  وارد مجلس می‌شدند، داخل برد.

شاه جوان با اعتماد به نفس کاذب و مملو از ترس و دلهره ساعت ۱۶:۳۰ دقیقه پشت تریبون مجلس شورای ملی مقابل نمایندگان این مجلس ایستاد و این جملات را به عنوان سوگند بر زبان راند: «سوگند به کلام‌الله مجید و خداوند تبارک و تعالی. بسمه تعالی. من خداوند متعال را گواه گرفته به کلام‌الله مجید و هر آنچه در نزد خداوند محترم است قسم یاد می‌کنم که تمام عمر خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده، حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس بدارم.

قانون اساسی و مشروطیت و ایران را نگهبان و طبق آن و قوانین سلطنت نمایم و در ترویج مذهب جعفری اثنی‌عشری سعی و کوشش نمایم و در تمام اعمال و افعال، خداوند عز شأنه را حاضر و ناظر دانسته و منظوری جز سعادت و عظمت دولت ایران نداشته باشم و از خداوند مستعان در خدمت به ترقی ملت ایران توفیق می‌طلبم و از ارواح طیبه اولیای اسلام استمداد می‌نمایم».

کلماتی که ۳۷ سال سلطنتش ثابت کرد «پوچ» و «تو خالی» بودند.

او سپس با همراهی و مشایعت محمدعلی فروغی راهی کاخ سعدآباد شد اما بی‌تجربگیش موجب شد دو چهره سرشناس و صاحب تجربه یعنی محمدعلی فروغی و علی سهیلی را از ۸ شهریور ۱۳۲۰ تا ۸ مرداد ۱۳۲۱ به عنوان نخست‌وزیر شرایط اضطرار انتخاب کند.

این دو، تاثیر زیادی در بازیابی و اعتماد به نفس محمدرضا پهلوی داشتند به طوری که او بعد از هشتم مرداد ۱۳۲۱ به مرور دخالتش در امور اجرایی را بیشتر و بیشتر کرد و با زیر پا گذاشتن سوگندنامه‌اش در مجلس شورای ملی، خط و مشی نظام مشروطه مبنی بر «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» را کاملا زیر پا گذاشت.

با استعفای علی سهیلی در ۸ مرداد ۱۳۲۱ کشور همچنان گرفتار آثار منفی ناشی از جنگ جهانی دوم بود و شاه جوان هنوز عرضه و توان حل مشکلات و چالش‌های سنگین کشور را نداشت به همین خاطر دست به دامن احمد قوام‌السلطنه دیگر کهنه‌سیاستمدار عصر پدرش و انتصاب به عنوان نخست‌وزیر شد.

قوام‌السلطنه از یک سو سومین نخست‌وزیر شاه جوان بود و از سوی دیگر سومین دوره صدارتش در دوره پهلوی‌ها را تجربه کرد.

با معرفی شاه، مجلس شورای ملی در تاریخ ۱۸ مرداد ۱۳۲۱ با اکثریت ۱۰۹ رای احمد قوام‌السلطنه را به نخست‌وزیری ایران برگزید شد.

قحطی نان؛ پشت‌پای شاه به نخست‌وزیر

قحطی اول

قحطی گندم، آرد و نان از بزرگترین چالش‌های دوران نخست‌وزیری قوام بود. او برای تمرکز بر این مسئله وزارتخانه جدیدی به نام وزارت «خواروبار» تاسیس کرد، اما درگیر کردن ایران در بحران جنگ جهانی دوم توسط روس‌ها و انگلیسی‌ها بحران اقتصادی عمیقی بر ایران آن روزگار تحمیل کرده بود، وضعیتی مشابه سال‌های سلطنت احمد شاه قاجار و کمبود گندم و آرد و گرسنگی مردم جنگ زده ایران در سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ همزمان با جنگ جهانی اول بود.

در دوره سلطنت او مردم ایران یک بار دیگر طعم تلخ قحطی گندم و آرد را که همزمان با سال‌های جنگ جهانی اول در ایران بود، با جان خود احساس کردند. در آن سال‌ها نیز صدها نفر از مردم از فرط گرسنگی جان باختند، اما سیلوهای سلطنتی احمد شاه، هزاران تن گندم و جو را خریداری و انبار کرده بود و به قیمت بالا به مردم می‌فروخت.

همین رفتار او موجب شد مردم به طعنه به او لقب «احمد علاف» بدهند. «علافی» در آن روزگار یک عنوان «شغلی» بود و کسی که به این حرفه اشتغال داشت در حقیقت به «جمع‌آوری و فروش علوفه» برای دام مشغول بود.

صحت احتکار گندم و غلات توسط احمد شاه در یادداشت‌های دکتر خلیل خان ثقفی ملقب به «اعلم‌الدوله» قابل راستی آزمایی است.

در یادداشت‌های اعلم‌الدوله در این خصوص اینگونه توضیح داده شد: «نخست‌وزیر ایران در زمان قحطی و حکومت احمد شاه قاجار «حسن مستوفی‌الممالک» ملقب به «آقا» بود که با تمام قوا می‌کوشید جلوی محتکران را بگیرد.

مستوفی‌الممالک با «کیخسرو شاهرخ» که مسوول خرید آرد و گندم برای نانوایی‌های پایتخت بود، مأموریت داد تا احمد شاه را ملاقات کند و موجودی انبار او را به هر نحوی شده خریداری کند. این ملاقات صورت گرفت و احمد شاه بر سر قیمت بسیار چانه زد.

در این میان کیخسرو شاه عصبانی شد و گفت: «اعلیحضرت آن روز که به سلطنت رسیدید و در پیشگاه خداوند سوگند یاد کردید که حامی ملت ایران باشید، خاطرتان هست؟ آیا معنی آن سوگند این است که امروز مردم گرسنه بمانند و بمیرند درحالی که انبارهای سلطنتی مملو از نعمت است.»

این سخنان اما هیچ تاثیری در شاه قاجار نداشت و کیخسرو شاهرخ در نهایت مجبور شد برای کاهش فشار گرسنگی و قحطی آرد و نان، موجودی گندم و جوی انبار سلطنتی را به قیمت مد نظر احمد شاه بخرد.

قحطی نان؛ پشت‌پای شاه به نخست‌وزیر
بلوای نان در تهران-۱۳۲۱

قحطی دوم

بعد از ۲۴ سال بار دیگر ایران درگیر جنگ جهانی شد. قوای روس و انگلیس برای تامین خوراک نظامیان‌شان در جنگ جهانی دوم، گندم و جو کشاورزان ایران را خریدند. تسلط قوای انگلیس و روسیه بر گندم، سوخت و حمل و نقل جاده‌ای ایران در آن سال‌ها ایران را که تا قبل از آن جزو صادرکنندگان گندم بود، گرفتار قحطی مرگباری کرد.

دلالان و محتکران گندم و جو برای به حداکثر رساندن سود «خاک اره»، «سنگ» و «کلوخ ریز» را با گندمِ کوبیده شده، مخلوط کردند و به نانواها فروختند. نانی که توسط نانوایان پخته شد و به دست مردم رسید به شدت بی‌کیفیت و بد طعم بود. این مسئله موجب افزایش شدید نارضایتی‌های عمومی شد.

در چنین شرایطی احمد قوام‌السلطنه نخست‌وزیر شد.

با این حال محمدرضا از انتخاب خود رضایت نداشت چون سیاستمدار پیر و کهنه کاری چون احمد قوام السلطنه همانند مشروطه خواهان معتقد بود «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» به همین دلیل با تصمیماتی که می گرفت نشان می داد اهمیت چندانی برای شاه و دربار قائل نیست و خب این همان چیزی بود که موجب ناراحتی و نارضایتی شاه جوان بود.

قحطی نان؛ پشت‌پای شاه به نخست‌وزیر
شاه و نخست‌وزیر

پاپوش شاه

پهلویِ پسر وقتی از همراه کردن قوام‌السلطنه با تصمیماتش ناامید شد با کمک مشاوران ایرانی و انگلیسی متملقش تصمیم به زمین زدن قوام گرفت. او از یک طرف از طریق نوکران و جان نثاران متملق دربار، اراذل و اوباش تهران را به خدمت گرفت و از سوی دیگر با چراغ سبز به وکیل‌الدوله‌های مجلس شورای ملی، پای دانشجونماها و دانش‌آموزان‌نماها را در قالب طرحی برنامه‌ریزی شده به فضای داخلی و بیرونی مجلس باز کرد.

خرابکارانی توسط اراذل و اوباش تهران در میدان بهارستان و خیابان‌های اطراف ساختمان مجلس شورای ملی، هدایت شدند  و به غارت اجناس مغازه‌های اطراف میدان پرداختندد. گروهی از آنان نیز به خانه شخصی قوام در خیابان قوام‌السلطنه (۳۰ تیر فعلی) یورش بردند و  وسایل با ارزش منزلش را دزدیدند و تا توانستند همسر نخست‌وزیر را ترساندند، بعدخانه را به آتش کشیدند.

قحطی نان؛ پشت‌پای شاه به نخست‌وزیر
ابوالحسن عمیدی‌ نوری، مدیر روزنامه داد

شاهد ماجرا

ابوالحسن عمیدی‌ نوری، از شخصیت‌های سیاسی سرشناس و مدیر روزنامه داد که صبح روز ۱۷ آذر ۱۳۲۱ به همراه احمد ملکی مدیر روزنامه ستاره و دکتر حسین فاطمی مدیر روزنامه باختر برای دیدار احمد قوام‌السلطنه به دفتر نخست‌وزیری رفته بودند، ماجرا را این‌گونه تعریف کرد: «نقشه بلوای ۱۷ آذر ۱۳۲۱ به نحوی که چیده شده بود عملی شد. آن روز صبح مصادف با روز تشکیل جلسه علنی مجلس بود.

من هیچ از این توطئه خبردار نبودم. به همین جهت خودم در کاخ بهارستان بودم که اخباری به دست آورم زیرا آن روزها «روزنامه داد» را عصرها منتشر می‌کردم و به مجلس شورا هم خودم گاه‌گاهی می‌رفتم تا اخبار پشت پرده را از ملاقات‌های با وکلا به‌طور خصوصی به‌دست آورم.

من در اتاق آقای اکباتانی رییس بازرسی مجلس نشسته بودم که صدای هیاهو شنیدم. مثل اینکه سربازان گارد کاخ بهارستان نیز دستور داشتند نه تنها جلوی ورود جمعیت را به کاخ نگیرند بلکه آنها را به فضای باغ بزرگ آنجا راه بدهند. به همین دلیل به سرعت جمعیتی که بیشتر آنها از جوانان بودند فضای باغ را پر کرده فریاد «مرده‌باد قوام‌السلطنه» سر می‌دادند.

در همین اثنا احمد دهقان مدیر مجله تهران مصور را دیدم که با لبخند مسرت‌انگیزی به من گفت: «باز هم از قوام‌السلطنه طرفداری کن. می‌خواهی بگویم الان کلک ترا اینها بِکنند؟» من که چشمم به چند نفر از جوانان اطرافم خورد که از شاگردهای چند سال پیش آموزشگاه دارایی بودند که آنها نیز به من سلام کرده و احترام نمودند رو به او نموده گفتم: «می‌خواهی به اینها اشاره کنم کلک خودت را بکنند؟ این جوانان از شاگردانم می‌باشند و مرا بهتر از شما می‌شناسند.»

بعد از این، احساس نمودم اوضاع خطرناک است و ماندن من در آن جمعیت صحیح نیست. به همین جهت خود را از آنجا کنار کشیده، دم در مجلس چشمم به ادیب‌السلطنه سرداری کفیل شهربانی خورده از او پرسیدم چرا جلوی این جمعیت را نمی‌گیرید؟ مگر حفظ امنیت شهر با شهربانی نیست؟ از قیافه او و جواب سستی که داد استنباط نمودم اگر گارد مجلس دستور دارد مانع ورود جمعیت به باغ مجلس نگردد مثل این است که شهربانی نیز دستور دارد تماشاچی اوضاع باشد که بلوا طبق نقشه پیش رود.

به همین جهت فورا خود را به دفتر کار و محل روزنامه‌ام رسانیده به تهیه اخباری برای انتشار راجع به جریانات مزبور پرداختم سپس با تلفن به ارتباط با احمد ملکی و حسین فاطمی پرداخته، دیدم آنها غائله را بالاتر از آنچه من احساس نمودم نقل می‌کنند و به همین جهت با هم تصمیم گرفتیم بعدازظهر به کاخ ابیض که مقر نخست‌وزیر بود رفته با قوام‌السلطنه ملاقات کنیم.

آن روز کاخ ابیض را چنان خلوت دیدیم که مثل اینکه هیچکس جز چند پیش‌خدمت در آنجا نیستند در حالی که روزهای دیگر برو بیای زیادی در آنجا بود. ما به اتاق دکتر علی امینی که به تازگی معاون نخست‌وزیر شده بود و برای اولین بار در سیاست ایران وارد شده بود، داخل شدیم. فقط خود دکتر امینی بود و عبدالحسین سرداری ملقب به ادیب‌السلطنه، کفیل شهربانی. منتها قبلا به اکبرخان، ‌ پیشخدمت مخصوص قوام‌السلطنه که او را در سرسرا دیدیم اشاره نمودیم به آقا بگویید ما سه نفر می‌خواهیم به ملاقات ایشان نائل گردیم. ما هنوز چند دقیقه‌ای گرفتار پر حرفی‌های دکتر امینی که از خصایص اوست، نبودیم که اکبرخان وارد اتاق شد گفت: «آقا شماها را می‌خواهد.»

وقتی وارد اتاق نخست‌وزیر شدیم مثل این بود که روی صندلی‌اش چرت می‌زد. برای ما تعجب‌آور بود. پس از چند دقیقه‌ای سکوت به سرفه پرداختیم قوام‌السلطنه یک‌مرتبه نگاهی به ما سه نفر کرد. جلو رفتیم و با او دست دادیم. تعارف کرد در صندلی‌های اطرافش که نزدیکش بود بنشینیم.

قحطی نان؛ پشت‌پای شاه به نخست‌وزیر
نانوایی- شهریور ۱۳۲۱

ایشان پس از احوال‌پرسی از ما پرسید: «در شهر چه خبر است؟» من ابتدا جریان وقایع را در مجلس که خودم صبح در آنجا بودم و … ملکی و فاطمی نیز وقایع بعدازظهر خیابان لاله‌زار و میدان مخبرالدوله را که عده‌ای لجّاره ریخته بودند و مغازه‌ها را غارت می‌کردند به اطلاع نخست‌وزیر رساندیم.

وقتی برایش شرح دادیم چگونه عده‌ای به مجلس و عده‌ای به خیابان‌ها ریخته، بلوا راه انداخته‌اند و امنیت وکلای مجلس و مردم را مورد تهدید قرار داده‌اند، ‌ قوام‌السلطنه با قیافه تأثرآوری سری تکان داد و گفت: «این کارها تحریک ایشان است. که نمی‌توانند مملکت را آرام ببینند. بله این جوان آرام نیست و از سرگذشت پدرش پند نگرفته است.

من از دو روز قبل احساس نمودم نقشه‌ای علیه مملکت و جان خودم کشیده شده است به همین جهت برای جان خود به احتیاط پرداختم. زیرا دو روز قبل بود که دیدم قراولی که طبق معمول دم خانه شخصی‌ام داشتم برچیده شده دیگر نظامی ای به منزلم نیامد. من فورا دستور دادم بساط زندگی شخصی‌ام را به کاخ ابیض انتقال دهند. نهار و شام و خوابم نیز در همین عمارت باشد. من گفتم قراول‌های گارد مجلس شورای ملی هم ممانعتی از ورود جمعیت به باغ کاخ بهارستان نکردند و این خود نشانه دیگری است از اساس این بلوای مصنوعی و تجهیزی!»

در همین حین بود که تلفن روی میز قوام‌السلطنه صدا کرد و مکالمه بسیار جالبی شد. قوام‌السلطنهِ جا سنگین که کمتر عادت به تلفن کردن و گفت و شنود داشت از طرز گوش دادن به تلفن و سکوتش پیدا بود با مقام مهمی ارتباط تلفنی گرفته است. به همین جهت از طرف ما سه نفر با دقت مورد توجه قرار گرفت تا وقتی که او به جواب پرداخت من فهمیدم طرفِ دیگر تلفن کاخ مرمر و شخص شاه است و موضوع گفت‌وگو هم راجع به حادثه امروز است.

قحطی نان؛ پشت‌پای شاه به نخست‌وزیر
علی امینی، احمد قوام‌السلطنه و محمدرضا شاه

پیرمرد پس از ادای این جمله گوشی را بدون اینکه انتظار جوابی داشته باشد روی تلفن گذارده سپس رو به ما کرد و گفت: «بله این جوان کار خود را کرد. بلوا را راه انداخت و به من تلفن می‌کند که الان خبر رسیده است عدم امنیت تهران به جایی رسیده است که علاوه بر چاپیدن مغازه‌های خیابان‌های بالای شهر از قبیل لاله‌زار و اسلامبول، جمعیتی به منزل شخصی‌تان ریخته‌اند آنجا را آتش بزنند و جان خانم‌تان هم در خطر است. صلاح می‌دانم برای نجات مملکت و خودتان از کار استعفا دهید. او خیال کرد من از آن بیدهایی هستم که با این بادها بلرزم.»

سپس زنگ زد دکتر امینی را احضار نموده دستور داد:‌ «فورا سپهبد امیراحمدی را بخواهید و حکم فرمانداری نظامی تهران را برایش صادر کنید که با توپ و تانک و قدرت نظامی جلوی بلوا را گرفته، شورشیان را سرکوب و محرکین آنها را دستگیر و زندانی نماید.»

سپس پیرمرد سکوت کرد، ما هم از او خداحافظی نموده اتاق نخست‌وزیری را ترک کرده یکسره از کاخ ابیض خارج شدیم و منتظر حوادث بعدی این مبارزه خطرناک شاه و نخست‌وزیرش شدیم.»

مجموعه حوادث سیاسی و اجتماعی آن روزگار در کنار اختلاف شاه و نخست‌وزیر زمینه‌های لازم برای شکست احمد قوام‌السلطنه در جلب نظر مجلس شورای ملی و تشکیل کابینه جدید در ۲۴ بهمن ۱۳۲۱ را فراهم کرد و علی سهیلی بار دیگر توسط محمدرضا پهلوی به عنوان نخست‌وزیر به مجلس شورای ملی معرفی شد و تشکیل کابینه داد.»

منابع:

احمد کتابی، قحطی‌های ایران، دفتر پژوهش‌های فرهنگی، ۱۳۸۴

شهلا آذری، قحطی و گرانی نان ۲۴–۱۳۲۰ شمسی، گنجینه اسناد، بهار و تابستان ۱۳۷۱، شماره ۵ و۶

بهروز طیرانی، جنگ جهانی دوم، قحطی و واکنش‌های مردمی در قبال آن، گنجینه اسناد، بهار ۱۳۷۲، شماره ۹، باقر عاقلی، میرزا احمد خان قوام السلطنه

استیفن ل. مک فارلند، کالبدشکافی یک تجمع سیاسی در ایران: بلوای نان / آذر ۱۳۲۱ در تهران، ترجمه: نادر میرسعیدی، فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، شماره: ۳۱، پاییز ۱۳۸۳

ابوالحسن عمیدی‌ نوری، ‌ یادداشت‌های یک روزنامه‌نگار (تحولات نیم قرن اخیر تاریخ معاصر ایران از نگاه ابوالحسن عمیدی نوری)، ‌ به کوشش: مختار حدید ـ جلال فرهمند، ‌ ج۲، ‌ تهران:‌ مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ‌ ۱۳۸۴، صص۵۱ـ۵۲

انتهای پیام