با فاصله ۵۰۰ متری از خانواده‌ام کارتن‌خوابم

گروه جامعه: قیافه و صدایش هیچ فرقی با استاد اکبر زنجانپور ندارد، گوشه شلتر نشسته و در لابلای خرت و پرت‌های جمع کرده از سطل زباله‌ها دنبال چیزی می‌گردد و هرازگاهی پکی به سیگار گوشه لبش می‌زند. می‌گوید اگر واقعیت زندگی معتادان را بنویسی حاضرم مصاحبه کنم. وقتی متوجه قول می‌شود انگار که گوش شنوایی […]

گروه جامعه: قیافه و صدایش هیچ فرقی با استاد اکبر زنجانپور ندارد، گوشه شلتر نشسته و در لابلای خرت و پرت‌های جمع کرده از سطل زباله‌ها دنبال چیزی می‌گردد و هرازگاهی پکی به سیگار گوشه لبش می‌زند.

می‌گوید اگر واقعیت زندگی معتادان را بنویسی حاضرم مصاحبه کنم. وقتی متوجه قول می‌شود انگار که گوش شنوایی پیدا کرده باشد سفره دلش را باز می‌کند.من جواد ۶۳ ساله هستم، ۳۰ سال است که معتاد هستم و نزدیک ۱۰ ساله که از خانواده طرد شدم و خودم خواستم کارتن خواب شوم. صبح تا ظهر زباله جمع می‌کنم تا خرجم را در بیاورم و برای خوردن دو تا چایی و نهار به این شلتر در میدان قیام می‌آیم و عصر هم آواره و ویلان خیابان‌ها هستم.

* چه موادی مصرف می‌کنی؟
قبلا همه چیز مصرف می‌کردم. اولش که با تریاک شروع شد. تفننی و بعد کم‌کم مصرف تریاکم بالا رفت و فهمیدم وابسته‌اش شدم. بعد چند سالی هروئین کشیدم و این اواخر شیشه، الان بیشتر هروئین می‌کشم.

* چرا خانواده طردت کرد؟
-خب من عاشق همسرم بودم و بعد هم عاشق دختر و پسرم. خانواده چندبار برای ترک من هر کاری لازم بود کردند ولی وقتی دیدند تلاششون نهایت یکماه دوام داره و من هم خودم برای مصرف ولع دارم، دیگر بیخیال من شدند.

* چرا خانواده باید بیخیال پدر شود؟
– بیینید من آن دوره ۱۱ ترک ناموفق داشتم و نهایت پاکی من یک ماه بود. من کم کم احساس کردم سربار آن‌ها هستم و مایه ننگ برای همین از خانه زدم بیرون و شدم جواد یک معتاد کارتن خوابی که کسی هم فکرش را نمی‌کرد.

* دلیل خاصی داشت برای بیرون زدن از خانه؟
– من عاشق دخترم بودم و هستم. قرار بود برایش خواستگار بیاید آن هم مهندس درست و حسابی، اما او خجالت می‌کشید از خانواده خواستگارش، چرا، چون یک پدر داشت که یا خمار بود یا نئشه. از من خواست روز خواستگاری مواد نکشم و سرحال در خواستگاری باشم. منم سعی خودم را کردم و الان خدا رو شکر ازدواج کرده و بسیار موفق است ولی من آنجا فرو ریختم و فهمیدم دیگر نباید در خانواده باشم. یک روز صبح به همه گفتم و از خانه زدم بیرون و برای همیشه فراموش شدم.

* دلت برای چیزی تنگ شده؟
– یک چیز بگویم باور می‌کنی؟ الان که اینجا نشستم فاصله من با خانواده ام نهایت ۵۰۰ متر است، ولی آن‌ها نمی‌دانند. من یک نوه دارم که دلم برایش تنگ شده، حاضرم دنیایم را بدم و نوه ام را ببینم. بچه هایم را ببینم، ولی باور می‌کنید با اینکه ۵۰۰ متر بین ما فاصله است، ولی نمی‌شود.

* اگر مایلی به دوران مصرف و کارتن خوابی بپردازیم. پول مواد را از کجا می‌آوری؟
– من زباله گرد هستم. روزی چند ساعت می‌گردم در شهر و با جمع کردن زباله بدرد بخور زندگی ام را می‌گذرانم.

* درآمدش خوب است؟
– حداقل خرج موادم را تامین می‌کند و مجبور نیستم برای این زهرماری دست به خلاف بزنم؛ شکر. روزی ۷۰ تومن درآمد دارم.

* نمی‌خواهی ترک کنی؟
– چند ده بار اقدام کردم نشد، ترک و سلامت ما در مرگ است تا اطرافیان از دستمان راحت باشند. یک روز حالم خیلی بد بود و داشتم زباله جمع می‌کردم، باور می‌کنید از میدان تجریش تا میدان قیام پیاده اومدم و همه سطل‌ها را گشتم. صبح راه افتادم و عصر رسیدم میدان قیام و رفتم کنار خیابان خوابیدم.

* از اوضاعت راضی هستی؟
– نه. صبح به صبح یه نون میخرم می‌آیم شلتر دو تا چایی به ما میدن بخوریم. ظهر هم یه غذایی جلویت می‌گذارند که جلوی سگ بگذاری لب نمی‌زند، بی کیفیت و بدردنخور. بگذارید خاطره‌ای تعریف کنم؛ یک روز خیلی گرسنه ام بود و داشتم بالاشهر زباله جمع می‌کردم. کار به جایی رسید گفتم از سطل زباله غذا پیدا می‌کنم و می‌خورم، در حال گشتن بودم که یک خانم ته مانده غذایش را آورد بریزد، گفتم میشه بدید به من، تا فهمید گرسنه ام گفت دو دقیقه صبر کن و رفت با یک پرس چلوکباب مخصوص آمد. هنوز مزه او کباب زیر زبونم هست.

* نمی‌خواهی ترک کنی؟
– فکر نمی‌کنم بتوانم.

* حرف آخر…
کاش یکبار نوه ام و بچه هایم را در آغوش بگیرم. من دلم برای آن‌ها تنگ شده است