یک دختر ۱۷ ساله: می‌خواهم پدرم را بکشم

گروه حوادث: دختر نوجوان درحالی که صورتش از شدت عصبانیت برافروخته شده فریاد می‌زند می‌خواهم پدرم را بکشم!به گزارش ایران، من رعنا هستم ۱۷ سالمه.من بابامو می‌کشم. اصلاً برایم مهم نیست که اعدامم می‌کنن یا نه.اصلاً به شما هم ربطی نداره. فقط در جریان باشید که چرا می‌خوام بکشمش و مانع نشید، همین…   بابایی […]

گروه حوادث: دختر نوجوان درحالی که صورتش از شدت عصبانیت برافروخته شده فریاد می‌زند می‌خواهم پدرم را بکشم!به گزارش ایران، من رعنا هستم ۱۷ سالمه.من بابامو می‌کشم. اصلاً برایم مهم نیست که اعدامم می‌کنن یا نه.اصلاً به شما هم ربطی نداره. فقط در جریان باشید که چرا می‌خوام بکشمش و مانع نشید، همین…

 

بابایی که مادرم رو ۱۰ سال مجبور به…… کرده، وقتی از مادرم دفاع می‌کنم بهم میگه از خونه برو مثل مادرت…. دیگه برنگرد خونه من. برادرم رو کتک می‌زنه. اون فقط ۶ سالشه و از شنیدن توهین‌ های بابام نسبت به من عصبانی میشه و جیغ می‌کشه که نه این حرف‌ها رو به آبجی نزن اما بابام کتکش می‌زنه، کبودش می‌کنه. آیا بذارم زنده بمونه؟ اول خواستم خودمو بکشم. بعد دیدم من چرا؟ چرا بابام رو نکشم. دیدم فکر خوبیه و همه‌مون رو نجات میدم. دیشب خواستم این کار رو بکنم،مامانم داد و بی‌داد کرد و نذاشت.دیگه تحمل ندارم.وقتی بچه بودم توان اینو نداشتم که با بابام برخورد کنم و جلوش بایستم.اما الان بزرگ شدم و تلافی تمامی سال هایی که زجر کشیدم و از بلاهایی که سر مامان می‌آورد می‌ترسیدم و گریه می‌کردم، رو درمیارم. امروز رفتم از بابام شکایت کردم.

 

این درددل‌های ترسناک دختر نوجوانی است که به کلانتری آمده بود و از پدرش شکایت داشت. شاید شنیدن و خواندن چنین پرونده‌ای باتوجه به فرهنگ جامعه ما بسیار عجیب به نظر برسد اما همه ماجرای آن ازابتدا تا انتها چیزی جز واقعیت نیست…واقعیتی، انکارناپذیر که وجود هر کسی را می‌لرزاند درحالی که این جملات را به رشته تحریر درمی‌آورم،چهره معصومانه رعنا مقابل چشمانم تداعی می‌شود. او در اسارتگاه پدر و مادری بیمار قد کشیده و ذهن و دلش به‌دنبال رخدادهای پلید پر از کینه است و برای نشان دادن انزجار خود نخست تصمیم می‌گیرد دست به خودکشی بزند اما وقتی این اتفاق به سرانجام نمی‌رسد در فرصتی دیگر تصمیم می‌گیرد عامل تمام بدبختی‌های خود و خانواده‌اش را بکشد…..اشتباه نکنید او نه قاتل است نه مجرم فقط می‌خواهد تمام شود همه زجرهایی که از کودکی شاهد آن بوده است.

رعنا در سومین سال از ازدواج والدین خود در روستا به دنیا آمد. والدین رعنا به‌دلیل عدم ثبات شغل و بیکاری به شهر مهاجرت می‌کنند. اما در روزهای نخست پدر همچنان بیکار می‌ماند و همین امر باعث فقر مالی و عدم توان مادر در تأمین شیر کودک شده و رعنا با سوءتغذیه مواجه می‌شود.

بعد از گذشت یک سال، پدر موفق می‌شود به‌عنوان نگهبان در یک شرکت مشغول کار شود. به مرور زمان پدر از انجام مسئولیت خانواده سر باز می‌زند و مادر خانواده را مجبور به کار در خارج از خانه می‌کند. این کار به مدت ۱۰ سال طول می‌کشد و همچنان پدر از مادر خانواده بهره‌کشی مالی می‌کند. در این فاصله رعنا ۱۱ساله و بزرگتر شده است و شاهد داستان سیاه مادر می‌شود.

تا قبل از آگاهی از این ماجرا، رعنا عملکرد تحصیلی موفقی داشته است. اما بعد از آن، به‌دلیل ترس و خشم از مردهای مختلفی که به منزل آنها رفت و آمد می‌کنند از درس و تکالیف فاصله می‌گیرد و با سختی دوره ابتدایی را پشت سر می‌گذارد. رعنا می‌خواهد به مادر کمک کند اما ناتوان است.

روزها با استرس به مدرسه می‌رود و روابط اجتماعی و دوستی خود را از دست می‌دهد. در مدرسه منزوی و پریشان است. در خانه اضطراب را تجربه می‌کند. بی میلی به غذا، حالت تهوع، دل دردهای شدید و پریشانی در خواب. اما والدین متوجه این نمی‌شوند و همچنان کودک را مورد غفلت قرار می‌دهند.

با به دنیا آمدن فرزند دوم خانواده، رعنا مسئولیتش سنگین‌تر می‌شود. او می‌خواهد از برادرش مراقبت کند که فردی مثل پدر به او آسیب نرساند. کودک امیدی را در دل خواهر زنده می‌کند اما به‌دلیل نقش‌های زیادی که باید ایفا کند دچار افت تحصیلی دوچندان می‌شود. بعد از گذشت ۱۰ سال، پدر با پول‌های حاصل از شغل همسرش صاحب خانه و ماشین می‌شود و با اصرار مادر، این نقش را از مادر می‌گیرد و خود مشغول کار می‌شود. مادر به مرور زمان متوجه پریشانی فرزندش می‌شود. البته به‌صورت بیماری جسمی (لاغر و نحیف شدن، عدم اشتها، پریشانی در خواب و…). رعنا از در میان گذاشتن بینش خود نسبت به رفتار مادر سر باز می‌زند و با درکنار مادر ماندن و نبود مردهای غریبه درخانه، به امنیت نسبی دست می‌یابد.اما آتش خشم و نفرتش از پدر همچنان در وجودش شعله‌ور است.

او این بار فقط برای نجات مادر و برادرش از چنگال پدر بی‌رحم، کمر همت را برای درس خواندن می‌بندد و مقطع راهنمایی را با موفقیت پشت سر می‌گذارد و وارد دبیرستان می‌شود. در این میان، پدر مشکل جدیدی به وجود می‌آورد. با مادر خانواده دچار تعارض می‌شود. به مادر شک می‌کند. به گمان اینکه همچنان پنهانی کار کرده و پول‌های حاصله را برای خود پس‌انداز می‌کند. مادر در برابر شک و تهمت پدر ناتوان است.

چند بار دست به خودکشی می‌زند.آزارهای روانی و فیزیکی پدر شدت می‌گیرد.کتک، فحاشی و شک. شعله خشم فرو خورده و رانده شده در وجود رعنا، شعله‌ور می‌شود. با پدر می‌جنگد. کتک می‌خورد و مورد فحاشی قرار می‌گیرد. پدر به او پیشنهاد کار و بیرون راندن وی از خانه می‌دهد.رفتارهای پرخاشگرانه پدر،رعنا را به جنگجویی قوی و پرخاشگر تبدیل می‌کند و او را از ظرافت دخترانه دور می‌سازد. در رویارویی با پدر مانند ۲ مرد در مقابل هم می‌ایستند.دیگر از دختری ترسو، نحیف و منفعل اثری نیست.به طوری که پدرنسبت به قدرت دخترش احساس خطر می‌کند. شک‌های پدر بیشتر می‌شود. از محل کار اخراج می‌شود و افکار سوء ظن به مادر و دختر بیشتر می‌شود.

مشکلات روحی پدر هر روز بیشتر می‌شود.خشم رعنا دیگر یارای مقابله با پدر را ندارد. به خودکشی فکر می‌کند اما موفق نمی‌شود….به دلیل وابستگی به برادر و حمایتش نسبت به مادر تصمیم به قتل پدر می‌گیرد تا خانواده را نجات دهد. اما با مخالفت مادر و جلوگیری او از این عمل مواجه می‌شود و با پیشنهاد او برای شکایت از پدر اقدام می‌کنند.