فیلم «جنگ داخلی؛ بازتابی از بحران‌های معاصر

گروه فرهنگی: یک فیلمساز و مدرس دانشگاه در یادداشتی به فیلم «جنگ داخلی» الکس گارلند پرداخته است.به گزارش مهر، بهزاد اسدی فیلمساز و مدرس دانشگاه در یادداشتی به فیلم «جنگ داخلی» (civil war) الکس گارلند و بحران‌های سیاسی اجتماعی جهان معاصر پرداخته است. متن این یادداشت به شرح زیر است: «فیلم جدید الکس گارلند به […]

گروه فرهنگی: یک فیلمساز و مدرس دانشگاه در یادداشتی به فیلم «جنگ داخلی» الکس گارلند پرداخته است.به گزارش مهر، بهزاد اسدی فیلمساز و مدرس دانشگاه در یادداشتی به فیلم «جنگ داخلی» (civil war) الکس گارلند و بحران‌های سیاسی اجتماعی جهان معاصر پرداخته است.

متن این یادداشت به شرح زیر است:

«فیلم جدید الکس گارلند به اسم جنگ داخلی (civil war) داستان متفاوت و شاید پیشگویانه‌ای از آینده نزدیک آمریکا است. مبنای کلی فیلم بر شورش، نابسامانی و سقوط آزادی لیبراته و پیدایش دیکتاتوری نوین است. به طوری که ما به عنوان شاهد و نظاره‌گر ماجرا فقط کدهای خبری از این اتفاق را دریافت می‌کنیم اما دلیل اصلی این اتفاقات را در یک پیام کلی می توان فهمید. اینکه رئیس جمهور حال حاضر آمریکا با ۲ تصمیم مهم قانون اساسی را زیر پا گذاشته؛ یک اینکه رئیس جمهوری خود را بعد از پایان دومین دوره ریاست برای سومین بار تمدید می‌کند و خود را دوباره رئیس جمهور می داند تا از مبنای قدرت کنار نرود جایی که در قانون اساسی بعد از ۲ دوره ۴ ساله شما بازنشسته می‌شوید و نمی‌توانید به قدرت و کار سیاست برگردید. دوم اینکه اف بی آی (fbi) اداره پلیس آمریکا را تعطیل کرده است. همین ۲ خبر کلیات مهمی را به ما بیننده و نظاره‌گر جهان پر از تلاطم امروزی می‌رساند. پلیس در مفهوم و کانسپت کلی یعنی سیستم اجرا کننده قانون و جلوگیری از فساد اجتماعی و هرج و مرج است. شاید هوش گارلند و پیش‌بینی این اتفاق از حادثه و رخدادهای قبلی باشد. جایی که اثرات و قطرات را دیده و می‌داند به یک سیل و ماجرایی خواهد رسید!

در اینجا چند مورد مثالی و مصداقی را می‌آوریم؛ اول روز اعلام انتخابات سال ۲۰۲۰ و پیروزی بایدن بر ترامپ جایی که ترامپ شکست را نپذیرفت و از طرفدارانش خواست به پا خیزند و به سمت ساختمان کنگره برای اعتراض بیایند. دوم همه‌گیری و گسترش اعتراضات در خود آمریکا مانند ایالت شیکاگو به آمار قابل تامل مرگ ناشی از قتل در این کلان‌شهر یا معترضان به کشته شدن جورج فلوید به دست پلیس آن هم در فاصله چند متری از ضبط و ثبت با گوشی‌های موبایل. سوم خیزش‌های انقلابی مردمی در دیگر کشورها علیه حکومت مستقر و دیکتاتوری‌های خودکامه. چهارم شروع موج جدیدی از ناسیونالیسم فکری در بعضی کشورهای اروپایی و روی کار آمدن احزاب راست افراطی به عنوان نخست وزیر، نمایندگان مجلس و حتی خود رئیس جمهور در بعضی کشورها از جمله هلند، ایتالیا، یونان و … که همه این‌ها نشانه‌های مهم از یک پدیده شناختی برای دیدن وقایع پیش رو در آمریکاست.

شاید نکته حائز اهمیت این فیلم در اینجا که از جامعه، پیرامون و حتی صنعت به اصطلاح پیشرو خود جلوتر است این باشد که همزمان با اکران و فقط چند روز بعد از نمایش فیلم، شورش دانشگاهی از دانشگاه کلمبیا (۱۷ آوریل) آغاز می‌شود و به سراسر ایالت‌ها و دانشگاه‌های آمریکا در وهله اول برای حمایت از مردم غزه و مسلمانان کشته شده توسط اسرائیل و بعد از آن به جنگ چند وجهی گروه‌ها و تفکرات سیاسی ادامه یافت.

تا قبل از این نیز فیلم‌های سطحی و نازل از سقوط کاخ سفید یا حمله به رئیس جمهور آمریکا ساخته شده بود ولی این فیلم کاملاً حکایت متفاوتی دارد و دارای لایه‌های اهمیتی و اعلام وضعیت پیش از وقوع بحران و همچنین یک نهیب و تلنگر اساسی به جوامع و سیاستمداران است. در باب وجود قانون اساسی و اجرای دقیق آن مخصوصاً برای کشورهایی چون آمریکا که در انبوه ایالات و قانون‌های ایالتی رکن اساسی نانوشته آن ۲ مورد مهم است؛ ۱- پول و سرمایه به هر شکلی مبنای این سرزمین است. ۲- حفظ و حراست از قانون فدرال مرکزی در واشینگتن، دی.سی. این ۲ اصل مهم و وجود شکل‌گیری کشوری چون آمریکاست.

در فیلم اشاره به شکل‌گیری دوباره و رشد قارچی ناهنجاری ها و آنارشی‌گری اجتماعی دارد و وقوع یک جنگ داخلی بعد از حدود ۱۵۰ سال را نشان می‌دهد اما با فرق‌های بنیادی و اساسی‌تر. اگر جنگ داخلی قبلی جنگ شمال و جنوب، جنگ سیاه و سفید، جنگ ناسیونالیست‌ و لیبرال‌ها، جنگ پولدارها و بی‌پول‌ها، جنگ مذهبیون و … بوده اما بعد باعث شکل‌گیری یک قانون مدون و اجرای صریح آن جلوگیری از تکرار آن کرده، ولی اینجا بحث درباره فروپاشی قانون است. اینجا حرف از نبود مدنیت در پی نبود قانون و اجرای دقیق آن است.

اگر به خود اِلمان‌های فیلم بپردازیم نکات مهمی در آن خواهیم دید؛ اولین موردی که خیلی به وضوح می‌شود در سرگشتگی معانی به آن پی برد بنیاد چند مللی و چندین شاخه‌ای کشوری چون آمریکاست که این هفتاد و دو قوم، به قولی بر اساس همین قانون که در لفظ عوام «آزادی اجتماعی» خوانده می‌شود، تشکیل شده‌اند و در یک ملت هزارپارچه کنار هم زندگی می‌کنند.

فیلمساز به درستی مسئول انتقال پیام و حقیقت مارشال مک لوهانی را از اخبار، شبکه های اجتماعی، رسانه ها گرفته و فقط از زاویه ثبت فریم دوربین عکاسی (آن هم آنالوگ) پیام یا واقعیت حقیقی این مسیر ماجراجویانه را به مخاطب می‌رساند.

ثبت تصاویر بدون ویرایش، ادیت یا هر نوع دستکاری می‌تواند حقیقت را به نسل بعد، آینده و جهانیان مخابره کند. که شاید حتی خود سینما هم از نظری بتوان در زمره همان جعل خبر یا ساخت حقیقت عنوان کرد.

از لی میلر در همان اول فیلم یاد می‌شود، مدل و عکاس مشهور جنگی که اسم بردن آن تاکید دوباره‌ای بر ثبت واقعیت تصویر است و هم نامی شخصیت اصلی به اسم لی اسمیت با او می‌تواند وجه غیر قابل تفکیک این موضوع باشد. سفر اُدیسه‌ای از غرب به شرق آمریکا با یک ماشین و چهار شخصیت که به نوعی از همه آدم‌های موجود در یک سرزمین نماینده در ماشین هست. مرد، زن، پیر، جوان (بچه)، از هر نوع نژاد، فرهنگ، سرزمین و دیدگاهی که همگی یک واحد مشترک هستند آن هم برگشت به قانون با ثبت حقیقت این فروپاشی برای آیندگان. نشانه دیگر آدم‌های ماشین در این سفر نشان دادن فروپاشی بنیاد مرکزی خانواده و تکثرگرایی مطلق جامعه به طوری که ما در طول سفر گویی همراه یک تیم هستیم و هر چقدر جلو می‌روند واحدتر و به شکل اعضای یک خانواده در می‌آیند. نکته دیگر تفاوت این افراد در یک ماشین و کنار آمدن با هم با عقاید، سلایق و سنین مختلف اشاره مجدد به بنیاد کلی آمریکا دارد. در این راه آدم‌ها و تکثرگرایی و اعمال قوانین مختلف می‌بینیم به نحوی که در نبود قانون هر کسی با مکانیزم فکری خود که عموماً خشونت و خون خواهی ست به دنبال دیدگاه فکری و شخصی خود می‌گردد.

فقط ذکر یک مثال کافیست؛ جایی که شخصیت مرد بلوند (با بازی جسی پلمونس) همراه چند نفر دیگر کامیونی از اجساد را دارند تخلیه و دفن می‌کنند و سه نفر مجبورند به خاطر نجات دختر جوان «جسی» جلو بروند و او (مرد بلوند) در حالی که با آرامش، تفنگ و لباس جنگی در تن دارد یک سوال ساده می‌پرسد. متولد کجایی؟ آمریکا؟ و بعد کجای آمریکا؟ هر غیر آمریکایی اصیل به دید او؛ از دورگه – سیاه – چینی – ویتنام – مکزیکی و … به راحتی آنها را می‌کشد! این صحنه یک پیام واضح برای ما دارد اینکه ظهور ناسیونالیست دوگم (فاشیست) یا راست افراطی محض بسیار نزدیک و خطرناک در کمین است. در اینجا مورد مطالعه و مصداقی آمریکاست که بیشترین احتمال را در خود دارد اما موارد بعدی می‌تواند در هر نقطه دیگر جغرافیا ظهور و بروز کند. از افراطیون سیاسی در شرق، مرکز و غرب اروپا، یهودیان اسرائیل که در سودا و دنباله خون «به اصطلاح بازدارندگی»، ضد صهیونیست‌ها در آلمان با علامت‌های صلیب شکسته در درب منازل، خاورمیانه و آتش هر روزه آن و یا ‌دیکتاتوری‌های نوین جهانی.

در این فیلم ما نیروهایی را می‌بینیم که با نیروهای ارتش ریاست جمهوری در حال جنگ هستند با نام باختری که اشاره به نیروهای ناتو یا نیروهای غربی دارد. همراه آنها شخصیت لی اسمیت عکاس هر چقدر به مرکزیت و کاخ سفید نزدیک می‌شود به فروپاشی شخصی می‌رسد شاید کسی که یک عمر عکاس جنگی بوده فکر نابودی مرکزیت نئولیبرال قدرت را اینطور نمی‌کرده و وقتی نزدیک درِ ورودی کاخ سفید می‌شوند او در حال فروپاشیدن فکری است که این خود نمادی از زن مشعل به دست آزادی‌ست و فروپاشی یک عصر واقعیت ساز در پشت حقیقت صرف است. در لحظه‌ای که اسمیت جان عکاس جوان جسی را نجات می‌دهد برخلاف گفته او که از لحظه مرگ عزیزان عکس نمی‌گیرم دختر جوان بالعکس از ثانیه به ثانیه تیر خوردن و و افتادن این نماد زن آزادی دنیای غرب آمریکایی با دوربین آنالوگ سیاه و سپید خود از نمای پایین به بالا عکس می‌گیرد و حقیقت سقوط یک جامعه به اصطلاح آزاد را در فریم‌های خود قرار می‌دهد و اما جمله پایانی رئیس جمهور متخاطی گویا برای پایان تمام دیکتاتوری‌هاست؛ «نگذار مرا بکشند» (اشاره به فیلم نگذار مرا مثل جورج فلوید بکشند هست).»