مهران مدیری و دراکولایی که فخر می‌فروشد

گروه فرهنگی: فارغ از اثری که می‌بینیم همین که نام مهران مدیری به‌عنوان کارگردان پای آن اثر باشد کنجکاوی برانگیز است حتی برای کسی که معتقد به افول امپراطوری مدیری در جغرافیای کمدی است.حتی معتقدم آثار متأخر مهران مدیری بیش از آنکه طنز باشد هجو است. دراکولا که از پس هیولا بیرون آمده، هجو مهران […]

گروه فرهنگی: فارغ از اثری که می‌بینیم همین که نام مهران مدیری به‌عنوان کارگردان پای آن اثر باشد کنجکاوی برانگیز است حتی برای کسی که معتقد به افول امپراطوری مدیری در جغرافیای کمدی است.حتی معتقدم آثار متأخر مهران مدیری بیش از آنکه طنز باشد هجو است. دراکولا که از پس هیولا بیرون آمده، هجو مهران مدیری به طبقه تازه به دوران رسیده و مناسبات آن است و می‌خواهد پوشالی بودن این نوکیسگی را به تصویر بکشد اما خودش در تصویری لاکچری و جذابیت‌های صوری آن مرعوب می‌شود و می‌خواهد با مرعوبیت مخاطب، ضعف قصه و شخصیت‌پردازی آن را پنهان کند. مشکل اصلی آثار مدیری در نمایش خانگی همین است که از یک طرف طنز آیتمی را در بستر یک کمدی داستانی بازتولید می‌کند و به‌ همان مؤلفه‌های پیشین التزام دارد و هم فاقد مخاطب شناسی امروز است. این ضعف شاید بواسطه حضور کاریزماتیک خودش به چشم نیاید یا پنهان شود اما براحتی قابل تشخیص است.

 
کاراکترهای کاریکاتوری و کلیشه‌ای که تیپ سازی‌های تکراری جهان کمدی مدیری است نمی‌تواند روایتگر کمدی نقادانه و اجتماعی باشد. مشکل اصلی آثار متأخر مهران مدیری در شبکه نمایش خانگی را باید به تولید کمدی داستانی در قالب و الگوی کمدی‌های آیتمی دانست. او در ساخت کمدی آیتمی و تیپ سازی‌های آن، تبحر دارد اما بازتولید همان الگو و فرم کمیک در یک اثر داستانی به ساختار قصه و روایت لطمه می‌زند که از پس آن صرفاً لحظاتی خنده دار و مفرح شکل می‌گیرد.
 
ضعف بزرگ دراکولا همین رویکرد است که موجب شده تا نه با خلق موقعیت کمدی یا کمدی موقعیت که با موقعیت‌هایی مواجه شویم که یا حاصل شوخی‌های کلامی است یا طنازی‌ها و بانمکی خود بازیگر. شوخی‌هایی که اغلب از جهان مجازی و شبکه‌های اجتماعی به داخل قصه راه یافته است. مصداق بارزش خود مهران مدیری در نقش کامران کامرواست که جذابیتش به طنازی تیپیکال خود مدیری و کاریزماتیک بودنش برمی گردد.
 
در واقع دراکولا مبتنی بر محبوبیت مدیری و مرعوبیت مخاطب از طریق نمایش زندگی مجلل و لاکچری بنا شده و به‌ جای به‌کار گرفتن فکر مخاطب، چشم او را به کار می‌گیرد تا با زرق و برق صحنه و لباس‌ها و عمارت مجلل و حیوانات خانگی نامتعارف، تفاخری تصویری را به رخ بکشد. سوژه‌اش نقد نوکیسگی و مناسبات لاکچری بودن است اما خودش اسیر منطق سوژه شده و مخاطب هوشمند را پس می‌زند. مخاطبی که هم از تماشای پررنگ و افراطی تجملات و فیس و افاده‌های کاراکترها و هم ریتم کند قصه خسته می‌شود و حس می‌کند خود سریال دارد به او فخر می‌فروشد!
 
سریال منطقی شبیه به منطق فیلمفارسی دارد. برای توجیه ابتذال یا جذابیت لمپنیسم، نتیجه اخلاقی پایانی فیلم را بهانه بلاهت قصه قرار می‌دهد. با این همه و با وجود انواع حمایت‌های مالی و اسپانسر و زرق و برق سریال و لاکچریزه کردن آن، نمی‌تواند بخنداند و بیشتر خود را به رخ مخاطب می‌کشد.